جمهوری مدارا: افغانستان امروز، آزمایشگاهی زنده برای آزمون مرزهای نظریههای مقاومت مدنی است. جایی که شکاف میان «آنچه باید باشد» (نظریههای کلاسیک اسکات و تیلی درباره نافرمانی سازمانیافته) و «آنچه هست» (فروپاشی ساختارهای اجتماعی، سرکوب سیستماتیک و اقتصاد در آستانه قحطی) چنان عمیق است که حتی امیدواری به مقاومت غیرخشونتآمیز را به توهمی شکننده تبدیل کرده است. نظریهپردازانی چون استوارتهال، هانا آرنت و هابرماس شرط مقاومت مؤثر را خلق روایت مؤثر، وجود «فضای عمومی» و «قدرت» میدانند، اما در افغانستانِ طالبان، این مفاهیم در زیر چرخهای سنگین خشونت ساختاری و فروپاشی سرمایه اجتماعی خرد شدهاند. وقتی حجم بالای مردم زیر خط فقر چندبعدی زندگی میکنند و زنان از تحصیل و کار محروم شدهاند آیا میتوان از شرط لازم حضور «جمعیت» برای تغییر سخن گفت؟
این گزارش، با تکیه بر چارچوبهای نظری و دادههای میدانی، پاسخ این پرسش را در دل روایتهای تلخِ فروپاشی جستجو میکند: از سرکوب رسانهها تا نومیدیِ نسلی که دیگر انرژیِ فریاد زدن ندارد. آیا مقاومت بیخشونت در افغانستان تنها یک «اسطوره دانشگاهی» است؟ پاسخ را در تقاطع مرگبارِ نظریه و واقعیت میتوان یافت.
۱. مقاومت در نظریههای کلاسیک و معاصر: بسترهای نظری و انسداد عملی
مقاومت به عنوان یک کنش جمعی و هدفمند در برابر قدرت مستقر، همواره موضوع پژوهشهای گوناگون در علوم اجتماعی بوده است. نظریهپردازانی چون جیمز سی. اسکات با رویکرد مردمشناختی و با تمرکز بر اشکال پنهان مقاومت در جوامع فرودست، نشان میدهند که حتی در غیاب ساختارهای سازمانی آشکار، افراد و گروهها از طریق نافرمانیهای روزمره و کنشهای غیررسمی، در برابر سلطه مقاومت میکنند. با این حال، اسکات نیز بر وجود نوعی هماهنگی و آگاهی جمعی برای شکلگیری این اشکال مقاومت تأکید دارد. چارلز تیلی، با رویکردی ساختارگرایانهتر، بر اهمیت فرصتهای سیاسی و سرمایه اجتماعی به عنوان پیششرطهای اساسی برای ظهور و موفقیت جنبشهای مقاومتی سازمانیافته انگشت میگذارد.
در مقابل، مانوئل کاستلز با تحلیل جوامع شبکهای، الگوهای نوینی از مقاومت را شناسایی میکند که بر نقش هویتهای جمعی، اهداف مشخص و کوتاهمدت، و استفاده از رسانهها برای بسیج افکار عمومی تمرکز دارند. با این وجود، بررسی وضعیت کنونی افغانستان نشان میدهد که هیچیک از این الگوهای مقاومتی، حتی در شکل نظری، امکان تحقق عملی نمییابند. شکافهای عمیق قومی و سرکوب سیستماتیک هویتهای غیرپشتون، مانع از شکلگیری یک مقاومت هویتی فراگیر میشود. در عین اینکه برخی از هویتهای غیر پشتونی در هویت دینی با هویت حاکم همانندی دارد که این خود شکلگیری مقاومت هویتی جامع را تضعیف میکند.
فقدان نهادهای مدنی مستقل و فضای امن برای تجمع و سازماندهی، هرگونه تلاش برای پیگیری پروژههای مقاومتی مشخص را با خطر نابودی مواجه میسازد. در نهایت، سانسور شدید مکانیزمهای ارتباطی و کنترل انحصاری رسانهها، امکان استفاده از ظرفیتهای مقاومت ارتباطی برای بسیج افکار عمومی را به حداقل میرساند.
2. واقعیتهای افغانستان: فروپاشی ساختاری و اجتماعی مقاومت
علاوه بر موانع نظری، واقعیتهای عینی افغانستان نیز تصویر بسیار ناامیدکنندهای از امکان شکلگیری مقاومت سازمانیافته (به ویژه غیرخشونتآمیز) ارائه میدهند. چالشهای زیر بنیان هرگونه تلاش برای مقاومت را متزلزل ساخته است:
الف) مقاومت نمایشی مدعیان مقاومت
بسیاری از جریانهایی که در ظاهر خود را نیروی مقاومت مینامند، در عمل فاقد برنامه عملی جدی هستند. این پدیده با مفهوم «مقاومت نمایشی» (performative resistance) در نظریه جیمز سی. اسکات همخوانی دارد که در کتاب سلطه و هنر مقاومت به تفاوت بین «متن عمومی» (اظهارات رسمی) و «متن پنهان» (اعتراض واقعی) اشاره میکند. برای نمونه، شورای مقاومت برای نجات افغانستان (متشکل از چهرههای تبعیدی) یا رهبران احزاب، اگرچه در بیانیهها طالبان را محکوم میکند، اما پایگاه مردمی قابل توجهی در داخل کشور ندارد و خودشان نیز عزم جدی برای مقاومت ندارند. حتی رهبران سابق دولت نیز نتوانستهاند شبکههای سازمانی خود را حفظ کنند و فعالیتهایشان عمدتاً محدود به رسانههای اجتماعی شده است. چنین مقاومتی، که بیشتر نمایشی و معطوف به جلب حمایت بینالمللی است، فاقد اثربخشی لازم برای ایجاد تغییرات بنیادین است. به نظر میرسد این گروهها بیشتر به دنبال حفظ جایگاه خود در عرصه بینالمللی و کسب حمایتهای مالی و سیاسی هستند تا سازماندهی یک مقاومت واقعی در داخل افغانستان.
ب) فرسودگی روانی و اولویت بقا
نارضایتی گسترده از طالبان لزوماً به معنای مطالبه فعال برای مقاومت نیست. نظرسنجی موسسه آسیایی (۲۰۲۲) نشان میدهد که ۷۸٪ مردم خواستار توقف فوری درگیریها هستند و تنها ۱۲٪ از مقاومت مسلحانه حمایت میکنند. این امر به خوبی با نظریه «خستگی از جنگ» استیون پینکر (۲۰۱۱) و سلسله مراتب نیازهای مازلو (۱۹۴۳) قابل توضیح است: زمانی که ۹۷٪ جمعیت زیر خط فقر چندبعدی زندگی میکنند (UNDP،۲۰۲۳)، اولویت اصلی مردم تأمین نیازهای اولیه مانند غذا و امنیت است، نه مشارکت در فعالیتهای سیاسی و مقاومتی. حتی نظریه رونالد اینگلهارت (۱۹۷۷) درباره گذار از «ارزشهای بقا» به «ارزشهای ابراز وجود» نیز تأیید میکند که در جوامع فقیر و درگیر بقا، کنشگری سیاسی و اجتماعی به حاشیه رانده میشود. سالها جنگ و ناآرامی، مردم افغانستان را از نظر روانی خسته و بیانگیزه کرده است. علاوه برآن برخی از عوامل دیگر عبارتند از: ترس از خشونت و انتقام که با اعمال مجازاتهای سنگین برای هرگونه مخالفت آشکار همراه است، نومیدی ناشی از تجربه تلخ دههها جنگ و درگیری، اولویت یافتن مسائل معیشتی و بقا در شرایط فقر گسترده، و همچنین فقدان رهبری قابل اعتماد و چشمانداز روشن برای یک مقاومت مؤثر.
ج) فقر ساختاری و اقتصاد دستخوش فروپاشی
نارضایتی گسترده از طالبان به معنای مطالبه فعال برای مقاومت نیست. طبق گزارش بانک جهانی، تولید ناخالص داخلی افغانستان از ۲۰ میلیارد دلار در ۲۰۲۰ به ۱۴ میلیارد دلار در ۲۰۲۳ کاهش یافته است. طبق گزارش برنامه جهانی غذا در سال 2023تحریمهای بینالمللی و بحران شدید معیشتی باعث شده است که ۶۰٪ خانوادهها برای تأمین نیازهای اولیه خود، به ویژه خرید غذا، داراییهای اندک خود را بفروشند. در چنین شرایط وخیمی، نظریه آبراهام مازلو درباره اولویت نیازهای فیزیولوژیک کاملاً مصداق دارد: گرسنگی، بیکاری و ناامنی اقتصادی، انرژی و انگیزه لازم برای هرگونه فعالیت مقاومتی را از بین میبرد. مردم درگیر تأمین نیازهای روزمره خود هستند و فرصت و توانایی پرداختن به مسائل سیاسی و مقاومتی را ندارند. حتی نظریه رونالد اینگلهارت درباره گذار از «ارزشهای بقا» به «ارزشهای ابراز وجود» نیز تأیید میکند که در جوامع فقیر، کنشگری سیاسی به حاشیه رانده میشود.
د) طرد زنان بهمثابه نابودی سرمایه اجتماعی
محرومیت ۸۵٪ دختران از تحصیل و اخراج ۹۵٪ زنان شاغل (دیدهبان حقوق بشر، ۲۰۲۳)، نه تنها یک فاجعه انسانی و نقض آشکار حقوق بشر است، بلکه طبق تحلیل آمارتیاسن (۱۹۹۹) درباره نقش زنان در توسعه، پیشرفت و توسعه انسانی را به شدت کند میکند. زنان همواره نقش کلیدی و محوری در بسیاری از جنبشهای مقاومت مدنی در سراسر جهان ( مانند جنبش صلح لیبریا که به جنگ داخلی پایان داد و نظریات شار شارپ (۱۹۷۳) در خصوص قدرت کنشهای غیرخشونتآمیز) ایفا کردهاند. حذف سیستماتیک آنان از عرصه عمومی، به گفته UN Women (۲۰۲۳)، افغانستان را از یک نیروی محرکه بالقوه و بسیار مهم برای مقاومت و تغییر محروم ساخته است. این امر نه تنها ظرفیت مقاومت را کاهش میدهد، بلکه ساختار اجتماعی را نیز تضعیف میکند.
هـ) سرکوب سیتماتیک
طالبان با تعطیلی بیش از ۵۰۰ رسانه و اخراج ۸۰٪ روزنامهنگاران زن (گزارشگران بدون مرز، ۲۰۲۳)، فضای عمومی و امکان تبادل اطلاعات آزاد را به شدت محدود کردهاند. این اقدامات، همراه با انحلال ۹۰٪ سازمانهای مدنی (هیومن رایتس واچ، ۲۰۲۳)، به طور مستقیم در تضاد با نظریه ماریا استفان و اریکا چنووت (۲۰۰۸) قرار دارد که جامعه مدنی پویا و رسانههای آزاد را به عنوان پیششرطهای اساسی برای بسیج غیرخشونتآمیز میدانند. سرکوب سیستماتیک نه تنها مخالفان بالقوه، بلکه کل جامعه را در چرخهای از ترس، بیاعتمادی و انزوا فرو برده است. این وضعیت، سازماندهی هرگونه مقاومت جمعی را به شدت دشوار میسازد.
3. نقد مقاومت عاری از خشونت در افغانستان
با در نظر گرفتن موانع نظری و واقعیتهای ساختاری و اجتماعی افغانستان، ارزیابی امکانپذیری مقاومت عاری از خشونت نیازمند بررسی دقیقتر از منظرگاههای متنوع علوم اجتماعی است.
الف) مطالعات فرهنگی و نقد گفتمان انتزاعی
استوارت هال در نظریه رمزگذاری/رمزگشایی نشان میدهد که معانی، از جمله معانی مرتبط با مقاومت، در تعامل با ساختارهای قدرت شکل میگیرند. در بستر افغانستان تحت حاکمیت طالبان، که با کنترل تقريباً انحصاری بر رسانهها و نظامهای نشانهای (Encoding) همراه است، هرگونه تلاش برای تولید و انتشار معانی بدیل و مقاومتی (Decoding) با چالشهای جدی مواجه میشود. این کنترل نه تنها از طریق اعمال سانسور مستقیم بر رسانهها و محدودیت دسترسی به منابع اطلاعاتی متنوع صورت میگیرد، بلکه با ترویج مستمر و یکپارچه یک گفتمان ایدئولوژیک خاص از طریق نهادهای فرهنگی و مذهبی تحت سلطه، نظیر مساجد، مدارس و مکاتب، و نیز رسانههای همسو اعمال میشود.
بهعلاوه، مفهوم هژمونی فرهنگی از آنتونیو گرامشی نیز در این زمینه قابل تأمل است. از این منظر، طالبان نه صرفاً از طریق اعمال زور و اجبار، بلکه با تحمیل نظام ارزشی و ایدئولوژیک خود (به عنوان مثال، از طریق تفسیر خاص و افراطی از شریعت) در تلاش برای تثبیت هژمونی فرهنگی هستند. مقاومت عاری از خشونت، بدون توانایی در ایجاد و گسترش یک هژمونی متقابل، احتمالاً محکوم به شکست خواهد بود. ایجاد هژمونی متقابل مستلزم وجود فضایی برای شکلگیری، ترویج و انتشار ایدههای جایگزین و نیز بسیج نیروهای اجتماعی حول این ایدهها است. در شرایط کنونی افغانستان، محدودیتهای شدید اعمال شده بر آزادی بیان، تجمع و تشکلیابی، این امر را به غایت دشوار میسازد. فقدان بسترهای لازم برای دیالوگ انتقادی و تولید گفتمانهای رقیب، مانع از شکلگیری یک جنبش مقاومت غیرخشونتآمیز مؤثر میشود.
ب) هانا آرنت: فقدان قدرت مشروع و بیمعنایی مقاومت در سایه خشونت
هانا آرنت در اثر کلاسیک خود، خشونت (۱۹۷۰)، به تمایز بنیادین میان قدرت و خشونت میپردازد. او خشونت را به عنوان ابزاری برای حفظ و اعمال سلطه تلقی میکند، در حالی که قدرت از ظرفیت جمعی برای کنش مشترک و توافق متقابل نشأت میگیرد. بر اساس دیدگاه آرنت، مقاومت به معنای واقعی کلمه زمانی مفهوم پیدا میکند که یک ساختار قدرت وجود داشته باشد و افراد بتوانند از طریق کنش جمعی و با استفاده از ابزارهای غیرخشونتآمیز، در برابر آن قدرت به چالش برخیزند و به اعمال نفوذ بپردازند.
در شرایطی که حاکمیت صرفاً بر اعمال خشونت سیستماتیک استوار است و فاقد هرگونه مشروعیت مردمی یا سازوکارهای دموکراتیک برای ابراز مخالفت و اعمال فشار از پایین است، مفهوم مقاومت غیرخشونتآمیز با یک چالش اساسی روبرو میشود. بر اساس این دیدگاه، مقاومت عاری از خشونت، بدون وجود یک فضای عمومی فعال برای سازماندهی و بسیج، نمیتواند به یک نیروی مؤثر و به تعبیر آرنت، به «قدرت» تبدیل شود. در جامعهای که منطق حاکم، خشونت است و قدرت مشروعی از دل کنش جمعی و اراده عمومی برنخاسته است، مقاومت عاری از خشونت فاقد زمینه و معنای لازم برای تأثیرگذاری خواهد بود. در چنین شرایطی، مواجهه اصلی نه با یک قدرت قابل تعامل، بلکه با اعمال صرف خشونت است که به زعم آرنت، نمیتوان آن را صرفاً با ابزارهای غیرخشونتآمیز از میان برداشت.
ج) یورگن هابرماس و فضای عمومی
طبق نظریه یورگن هابرماس، مفهوم فضای عمومی به عنوان بستری برای گفتوگوی عقلانی، آزاد و انتقادی، شرط ضروری برای شکلگیری گفتمان مقاومت، به ویژه مقاومت عاری از خشونت، محسوب میشود. به بیان دیگر، مقاومت بدون خشونت زمانی میتواند به طور مؤثر شکل بگیرد که یک فضای ارتباطی مشترک بین ساختار سلطه و گروههای مقاوم وجود داشته باشد و حداقل قواعدی برای تعامل و ابراز نظر از سوی هر دو طرف به رسمیت شناخته شده باشد. در غیاب چنین فضایی، که مشخصه نظامهای اقتدارگرا و سرکوبگر است، شکلدهی و تداوم مقاومت عاری از خشونت با موانع ساختاری جدی مواجه میشود. فقدان بسترهای قانونی و اجتماعی برای بیان انتقادات و سازماندهی اعتراضات مسالمتآمیز، اثربخشی مقاومت غیرخشونتآمیز را به شدت کاهش میدهد. به عبارت دیگر، مقاومت غیرخشونتآمیز به طور ضمنی بر وجود یک حوزه عمومی و امکان تعامل مدنی و گفتوگو با حاکمیت استوار است. در نظامهای تمامیتخواه و مبتنی بر خشونت، این فضا به شدت محدود، سرکوب یا حتی نابود شده است.
د) اریکا چنووت و شرط مشارکت حداقلی
اریکا چنووت، از نظریهپردازان برجسته در حوزه مقاومت مدنی، بر اساس پژوهشهای گسترده، شرط موفقیت مقاومت غیرخشونتآمیز را مشارکت فعال و مستمر حداقل ۳.۵٪ از جمعیت در فعالیتهای مقاومتی میداند. با این حال، در بستر افغانستان کنونی، تحقق حتی این سطح حداقلی از مشارکت نیز به دلیل مجموعهای از مشکلات ساختاری، اجتماعی و فرهنگی که پیشتر ذکر شد (از جمله سرکوب سیستماتیک، فقر گسترده، فقدان آزادیهای اساسی و محدودیتهای شدید بر جامعه مدنی)، بسیار دور از ذهن به نظر میرسد. ترس از انتقامجویی طالبان، فقدان شبکههای اجتماعی و سازمانی قوی، و اولویت بقا برای بخش اعظم جمعیت، از جمله موانع مهم بر سر راه بسیج گسترده برای مقاومت غیرخشونتآمیز به شمار میروند.
هـ) جین شارپ و شکافهای درون رژیم
از منظر جین شارپ، یکی دیگر از نظریهپردازان کلیدی مقاومت غیرخشونتآمیز، موفقیت این نوع مقاومت تا حد زیادی به وجود شکافها و گسستها در درون ساختار قدرت رژیم حاکم بستگی دارد. نیروهای مقاومت میتوانند از این شکافها برای اعمال فشار و تضعیف انسجام رژیم بهرهبرداری کنند. با این حال، در مورد طالبان، تا کنون به نظر میرسد که این گروه از یک ساختار نسبتاً یکپارچه و به شدت سرکوبگر برخوردار است. اگرچه ممکن است اختلاف نظرهایی در سطوح مختلف رهبری و بدنه طالبان وجود داشته باشد، اما این اختلافات هنوز به ایجاد خلاهای ساختاری قابل توجه در قدرت منجر نشده است که نیروهای مقاومت بتوانند به طور مؤثر از آنها برای سازماندهی و پیشبرد مقاومت غیرخشونتآمیز بهرهبرداری کنند. انسجام ایدئولوژیک نسبی و تمرکز قدرت در دست رهبر طالبان، ایجاد چنین شکافهایی را دشوار میسازد.
۴. مقاومت در عصر تاریکی و ملاحظات مربوط به کنشگران
الف) غیاب مقاومت سازمانیافته و چالشهای کنشگران مدعی
واقعیت این است که افغانستان در حال حاضر فاقد کوچکترین زیرساختهای ضروری برای سازماندهی و اجرای مؤثر مقاومت، اعم از خشونتآمیز یا غیرخشونتآمیز، است. در چنین شرایطی، بحث صرف درباره انتخاب بین این دو نوع مقاومت، بدون درک عمیق از شرایط پیشینی و فقدان بسترهای لازم، میتواند سادهانگارانه به نظر برسد. علاوه بر این فقدان زیرساختها، باید به این نکته نیز توجه داشت که بسیاری از کنشگران مدعی مقاومت، به دلایل گوناگون از جمله منافع شخصی، فقدان یک استراتژی عملیاتی مشخص، یا عدم برخورداری از حمایت مردمی گسترده، نتوانستهاند به یک نیروی مقاومتی منسجم و مؤثر تبدیل شوند. شعارهای مقاومت در برخی موارد بیشتر جنبهای نمادین یا ابزاری برای تعاملات سیاسی محدود در عرصه بینالمللی را دارا هستند تا بیانگر یک اراده جدی و سازمانیافته برای ایجاد تغییرات بنیادین از طریق مقاومت در داخل کشور. این امر نشان میدهد که تحلیل پدیده مقاومت نیازمند توجه دقیق به انگیزهها و اهداف واقعی کنشگران و همچنین درک عمیق از میزان حمایت مردمی و موانع ساختاری و اجتماعی موجود بر سر راه بسیج آنها است.
ب) نقش خشونت ساختاری
همانطور که یوهان گالتونگ مطرح میکند، خشونت ساختاری (مانند فقر مزمن، تبعیض سیستماتیک و محرومیت از حقوق اساسی) اغلب به عنوان پیشزمینهای برای بروز خشونت مستقیم عمل میکند. در افغانستان تحت حاکمیت طالبان، هر دو شکل خشونت، یعنی خشونت مستقیم (اعمال سرکوب و محدودیتها) و خشونت ساختاری (فقر گسترده و محرومیتهای اقتصادی و اجتماعی)، به طور همزمان اعمال میشوند. فقر و محرومیت گسترده، نه تنها توانایی و انگیزه افراد برای مشارکت در فعالیتهای مقاومتی را محدود میکند، بلکه میتواند آنها را در برابر وعدهها و تطمیعهای احتمالی حاکمیت آسیبپذیرتر سازد و ظرفیت آنها برای مقاومت را تضعیف کند. کم نبودند اشخاصی که در دوران جمهوریت از منتقدان ردیکال بودند، ولی در شرایط فعلی نه تنها نقدی از وضعیت موجود ندارند، بلکه توجیه و تطهیر بدون مزد و موجب را بر سکوت ترجیح میدهند.
ج) راهکارهای تقویت تابآوری اجتماعی و زمینهسازی برای تغییر در افغانستان
علیرغم مشکلات و در این بستر پیچیده، راهکارهایی با تمرکز بر تقویت تابآوری اجتماعی و ایجاد زمینههای بالقوه برای تغییرات آتی قابل تصور است. این راهکارها با بهرهگیری از نظریات متنوع علوم اجتماعی، رویکردی چندوجهی را برای پرداختن به این وضعیت دشوار پیشنهاد میکنند.
1. توسعه سرمایه اجتماعی به مثابه بستر کنش جمعی: در غیاب نهادهای مدنی رسمی و فضای عمومی آزاد، تقویت سرمایه اجتماعی از طریق توسعه شبکههای غیررسمی، پیوندهای اجتماعی و اعتماد متقابل در سطوح مختلف جامعه، به ویژه در میان گروههای حاشیهنشین و آسیبپذیر، از اهمیت بنیادینی برخوردار است. این امر با تسهیل تبادل اطلاعات، ایجاد حس همبستگی و سازماندهی فعالیتهای کوچکمقیاس، به افزایش تابآوری جامعه در برابر فشارهای خارجی و تقویت ظرفیت بالقوه برای کنش جمعی در آینده کمک میکند. این رویکرد بر مبنای نظریههای سرمایه اجتماعی (نظیر دیدگاههای پاتنام، 2000) و جامعه مدنی (مانند آرای کوهن و آراتو، 1992) استوار است که بر نقش حیاتی شبکههای افقی و مشارکت شهروندان در فرآیندهای اجتماعی و سیاسی تأکید دارند.
2. توانمندسازی اقتصادی غیررسمی و تقویت تابآوری معیشتی: در شرایط فروپاشی اقتصادی و محدودیتهای اعمال شده بر فعالیتهای رسمی، حمایت از اقتصاد غیررسمی، کسبوکارهای کوچک و کارآفرینی محلی، به ویژه با تمرکز بر توانمندسازی اقتصادی زنان و جوانان، میتواند به کاهش وابستگی به ساختارهای تحت کنترل طالبان و افزایش استقلال مالی افراد منجر شود. این امر نه تنها تابآوری معیشتی را ارتقا میبخشد، بلکه زمینه را برای مشارکتهای اجتماعی و سیاسی آتی و تقویت عاملیت فردی فراهم میسازد.
3. صیانت از حافظه جمعی و تقویت هویتهای فراقومی از طریق روایتهای جایگزین: در مواجهه با تلاشهای نظاممند برای تحمیل یک روایت ایدئولوژیک مسلط و بازنویسی تاریخ، حفظ و تقویت حافظه جمعی و هویتهای فراقومی از طریق ایجاد و ترویج روایتهای جایگزین اهمیت بسزایی دارد. این امر میتواند از طریق شبکههای ارتباطی زیرزمینی، تولیدات هنری و ادبی، رسانههای مستقل (در صورت امکان) و بهرهگیری از ظرفیتهای فضای مجازی صورت گیرد و به حفظ تنوع فرهنگی و اجتماعی و تقویت حس هویت ملی فراگیر و مبتنی بر ارزشهای جهانشمول کمک کند.
4. اعمال فشار هدفمند بینالمللی و حمایت از حقوق بشر و جامعه مدنی: استفاده از ابزارهای دیپلماتیک، اقتصادی و حقوقی برای اعمال فشار مستمر و هدفمند بر حاکمیت طالبان جهت رعایت استانداردهای بینالمللی حقوق بشر و آزادیهای اساسی، و همچنین حمایت از فعالان جامعه مدنی، روزنامهنگاران و مدافعان حقوق بشر در داخل و خارج از افغانستان، امری ضروری است. این فشارها میتوانند فضای محدودتری برای فعالیتهای مدنی ایجاد کرده و از آسیبپذیرترین گروهها محافظت کنند.
5. تسهیل آموزش و آگاهیبخشی غیررسمی و مبتنی بر جامعه: ایجاد و حمایت از برنامههای آموزشی و آگاهیبخشی غیررسمی و زیرزمینی، با استفاده از روشهای نوآورانه و متناسب با شرایط فرهنگی و اجتماعی، میتواند به ارتقای سطح دانش، تفکر انتقادی و مهارتهای شهروندی در میان اقشار مختلف جامعه کمک کند، به ویژه برای کسانی که از دسترسی به آموزش رسمی محروم شدهاند. این امر میتواند زمینه را برای مشارکت فعالتر و آگاهانهتر در آینده فراهم سازد.
6. بهرهگیری استراتژیک از فناوریهای ارتباطی و رسانههای دیجیتال: در فضای محدود و تحت نظارت، استفاده هوشمندانه و امن از فناوریهای دیجیتال و رسانههای اجتماعی میتواند به تسهیل ارتباطات، تبادل اطلاعات، سازماندهی فعالیتهای مدنی در مقیاس کوچک و تقویت شبکههای اجتماعی کمک کند. این امر مستلزم توجه ویژه به ملاحظات امنیتی و حفظ حریم خصوصی کاربران است
سخن پایانی
«در تاریکترین زمانهها، ما حق داریم منتظر نور باشیم، اما نه بدون تلاش برای افروختن شمعی». امیدواری صرف به مقاومت عاری از خشونت در افغانستان، بدون بازسازی بنیانهای قدرت جمعی و احیای فضای عمومی، به تنهایی نه روشنایی میآفریند و نه تاریکی را میزداید. در شرایط کنونی، تمرکز بر حفظ و تقویت شبکههای ارتباطی غیررسمی و زیرزمینی، تلاش مستمر برای حفظ حافظه تاریخی و انسجام اشکال پراکنده مقاومت در عرصههای محدود (مانند مقاومت نمادین زنان در برابر محدودیتها از طریق روشهای خلاقانه)، و همچنین اعمال فشار هدفمند و چندجانبه بینالمللی بر طالبان برای رعایت حقوق بشر و حمایت از فعالان مدنی و حقوق بشری، میتواند گامهای اولیه و ضروری در جهت افروختن شمعی در این عصر تاریک باشد.
با این حال، تا زمانی که ساختارهای سرکوبگر طالبان پابرجاست و یک قدرت مشروع برآمده از اراده جمعی و کنش مشترک در جامعه شکل نگرفته است، انتظار یک مقاومت غیرخشونتآمیز فراگیر و مؤثر، با توجه به بینشهای هانا آرنت و سایر نظریهپردازان، واقعبینانه به نظر نمیرسد. در چنین بستر پیچیدهای، تمرکز بر اشکال غیرمستقیم مقاومت، تلاش برای حفظ روزنههای امید و آگاهی در میان مردم، و تقویت تدریجی شبکههای اجتماعی و فرهنگی میتواند در کوتاهمدت رویکردی عملیتر باشد. با این وجود، نباید از یاد برد که حتی همین اشکال محدود مقاومت نیز نیازمند شجاعت، سازماندهی پنهانی و حمایت مستمر داخلی و خارجی هستند و میتوانند در بلندمدت زمینهساز تغییرات بزرگتری شوند.