مقدمه
بیان مسئله: سال گذشته کتاب «کشتار و آزار هزارهها در دوره امیر عبدالرحمن»، اثر محمد گلزاری در 842 صفحه به اهتمام بنیاد تحقیقاتی بلخ، چاپ شد. محمد گلزاری در گفتوگو با کانال رسا میدیا، گفته است که پس از 37 سال تحقیق در اسناد و منابع بریتانیایی، در کنار تحقیقات دیگر، موفق به تدوین این کتاب شده است. این کتاب مورد استقبال کمنظیر پژوهشگران و مردم قرار گرفت و چندین برنامه رونمایی در کشورهای مختلف برگزار شد. به دنبال آن، چندی پیش نقدی بر این کتاب، زیر عنوان «نقد و بررسی کتاب کشتار و آزار هزارهها»، از آقای بسمالله علیزاده در روزنامه اطلاعات روز منتشر شد و مورد توجه خوانندگان کتاب قرار گرفت. به نظر میرسد دلیل این توجه نیز، تکیه بیشتر آقای علیزاده بر مصداقها، لحن درشت نوشتهاش و همچنین برجستگی و شهرت خود کتاب است. او کوشیده است نشان بدهد که کتاب مذکور از منظر ترجمه، ویرایش، محتوا و ساختار معیوب است و پدیدآورنده و ترتیب دهندگان این اثر، بهشمول بنیاد بلخ، اشراف و تسلط بر کار خویش نداشتهاند. بهدنبال نشر این نقد، بسیاری از قلم بهدستان و فیسبوکنگاران، آن را ویرانگر تعبیر کردند و تعدادی هم، همانند داستان «خربرفت» در مثنوی مولانا، بیآنکه کتاب را خوانده باشند و سپس نقد را بخوانند، با کاروان یکجا شده و این نقد را کارستان گفتند.
در این نوشته کوشش میشود تا نقد مذکور مورد بازخوانی قرار گرفته و در حد امکان حقایق از لای کلمات و ساختار ظاهری آن بیرون آید. از شکلیات و حواشی به متن برویم تا نادرستیها و خطاهای آن مورد قضاوت قرار بگیرد. پرسش اصلی این است که اساسا این نقد بر این کتاب وارد است یا خیر؟ و آیا منتقد بر طریق تدبیر و انصاف گام نهاده یا به بیراهه رفته است؟
فرضیه: به نظر نگارنده، آقای علیزاده در این نوشته با سه «خطای فاحش» مواجه شده است. اولاً، در دام شتابزدگی افتیده و با یک دید اشتباهآمیز، مجموعهای از اسناد را با یک اثر تاریخی-تحلیلی همسان دانسته است، امری که نقد را کاملا بی اثر ساخته و نشان میدهد که منتقد سخت به بیراهه رفته و در تشخیص نوعیت کار خودش دچار قصور فهم شده است. ثانیاً، نارساییها و کاستیهای ادبی متن نیز به مراتب بیشتر از نقاط قوت آن است. در ادامه مورد به مورد نشان داده خواهد شد. ثالثاٌ، این نقد اساسا غیرمعیاری است؛ زیرا در نقد معیاری، منتقد منصف است، رویکرد اغراقآمیز در پیش نمیگیرد و اثر را با نقاط قوت، ضعف و اهمیت تحقیقاتی آن برای خوانندگان معرفی میکند. معیاری که آقای علیزاده هیچ اهتمامی به آن نداشته است. ایشان محاسن و اهمیت اثر را کاملا از نظر انداخته و صرفا به نکاتی که به پندار خودش عیب شمرده میشده، توجه کرده است. علی حایری در این مورد گفته است: «در دوران جدید مراد از نقد ادبی نشان دادن معایب اثر نیست (هرچند ممکن است اشاراتی هم در این مورد داشته باشد)، زیرا نقد ادبی به بررسی آثار درجه یک میپردازد و در اینگونه آثار، بیش از آنکه نقاط ضعف مهم باشد، نقاط قوت مهم است؛ زیرا ممکن است به کشف قواعد و آیینهای تازه منجر شود» (حایری، 1399، 26). این معیار از این حیث مهم است که نشان میدهد منتقد به بیطرفی ارزشی به عنوان یک اصل تحقیقاتی وفادار مانده و بنای متن خود را بر پیشداوریهای شخصی استوار نساخته است. برای فهم بهتر از موضوع، نخست لازم است معنا و اصول نقد را کوتاه مرور نماییم تا راه را برای تفکیک درست از نادرست هموار نماییم.
بسیاریها نقد را سخنسنجی و سخنشناسی تعبیر کردهاند.(زرین کوب، 1361: 11) با این تعبیر، نقد همچون راهکاری میماند که سخن سره را از ناسره و درست را از نادرست تفکیک نماید(شمیسا، 1385، 25). از این منظر، نقد میتواند ما را به درک ارزشمندی و اهمیت آثار علمی کمک کند. کسانی هم به صورت کوتاه نقد را ارزیابی، بررسی، شناسایی نمودن، زیر و رو کردن، عیب ها را نمایاندن و پنهانها را رو آوردن دانسته است.(حایری، 1399، 35) بهشرط اینکه نقد دارای مهمات ذیل باشد.
در کنار این تعریف، یکی از اساسی ترین معیارها در حوزه نقد، رعایت ارزش های اخلاقی در این حوزه است که بنا ندارم در این نوشته به همهی آنها بپردازم؛ ولیکن، رعایت بیطرفی و دوری جستن از هرگونه غرضورزی و پرهیز از دخیل ساختن پیشفرضها و پیشداوریها، شاهبیت این ارزشها است و تحت هیچ شرایطی نباید چشم بر آنها ببندیم. این بدین معنا است که در جریان نقد، منتقد ملزم به رعایت انصاف میباشد، وگرنه نقد چیزی به معرفت و دانش خواننده نخواهد افزود. اصل در نقد شناخت و سنجش متن است بر اساس خبره بودن و آگاهانه بودن. نکته آخر اینکه، نقد جدید بهدنبال یافتن قوتها و قواعد تازه در اثر است و صرفا پیچیدن در معابر تنگ لفظ و معنا کار ارزشمند نیست.
کتاب «کشتار و آزار هزاره ها» در گسترهای تحقیقات تاریخی یکی از کارهای مهم و بنیادی است، به ویژه در مورد تاریخ مردم هزاره در مقطع تاریخی حاکمیت عبدالرحمن خان. مولف در مقدمه کتاب خود به صراحت میگوید که او صرفا اسناد جمع آوری کرده و به دنبال تولید یک اثر تحلیلی نیست. بنا براین، کتاب نیز یک گزارش تاریخی از وقایع یک دوره خاص متکی بر اسناد معتبر از آرشیف ملی بریتانیا میباشد، نه چیز دیگری. مولف اذعان میکند: «کتاب گزارش واقعیت است، نه تحلیل واقعیت»(گلزاری، 1402، 50). به همینصورت در بسا موارد دیگر با توجه به کاری که انجام داده است، خودش را «آرشیفنگار» معرفی کرده است. همانند روزنامهنگار، تاریخنگار، حقیقتنگار وغیره. جالب این است که نویسندهی نقد نیز میگوید، «کتاب، در حقیقت مجموعه اسنادی است که از آرشیفهای مختلف گردآوری شده و بر اساس ترتیب کرونولوژیک در کنار هم قرار داده شده، و در برخی موارد نویسنده پاورقیهای به آن اضافه کرده است»(نقد آقای علی زاده). این بدین معناست که از نظر مولف و منتقد این کتاب مجموعهای از اسناد است، نه یک اثر تحلیلی-تاریخی. بنابراین، نقد اینگونه اثر نیز بسیار متفاوت از نقد آثاری است که در حوزه تاریخ تحلیلی نوشته شده باشد. این تفاوت بسیار راهبردی و واضح است، اما منتقد کتاب نتوانسته آن را تفکیک نماید و بدین ترتیب گرفتار تداخل معنایی بین این دو حوزه مطالعاتی شده است. ایشان از یکطرف اذعان میکند که کتاب مجموعهای از اسنادی است که دستهبندی شده و از سوی دیگر، همین «مجموعهای از اسناد دستهبندی شده» را همانند یک اثر کاملا تحلیلی نقد میکند؛ اثری که باید دارای پرسشهای بنیادین، استدلال و روششناسی تاریخ تحلیلی باشد. مبتنی بر این استدلال وارد بودن این نقد از اساس منتفی است.
اگرچه برای اثبات بیاثر بودن نقد همین کافی است؛ اما بنا دارم به برخی از موارد دیگر نیز اشاره نمایم که نشان میدهد منتقد حتا نتوانسته است در همین متن، معیارهای لازم نقد را رعایت نموده و منصفانه داوری کند.
یکم: یکی از نکاتی که منتقد آنرا پردازش بیشتر داده است، تشبیه کردن کتاب «کشتار و آزار هزارهها» با کتاب «سراج التواریخ» اثر گرانسنگ ملا فیض محمد کاتب هزاره است که بهواسطهی یکتعداد از شخصیتهای دیگر، در راستای توصیف و تعریف کتاب آقای گلزاری به کار برده شده است «وانگهی، کتاب به شکل گسترده به سراج التواریخ، اثر فیض محمد کاتب هزاره تشبیه شده است. تعدادی در فضای مجازی و مجالس نقد و بررسی این کتاب... آن را برادر سراج التواریخ و تعدادی هم(لقب) سراج التواریخ دوم را سخاوتمندانه بخشیدهاند. ناشر کتاب، این اثر را مکمل سراج التواریخ (ص. ج) توصیف کرده و داکتر سید عسکر موسوی در یادداشتی که برای آن نوشته، آن را کاری موازی با سراج التواریخ (ص. و) ارزیابی کرده است. سرمترجم برای آن نقش تکمیلی منابع تاریخی مربوط به آن دوره مانند سراج التواریخ اعطا کرده است» (نقد آقای علیزاده). با این متن مولف، برداشت چنین میشود که این توصیفها طبع ملیح منتقد را بسی آزرده است و او این تشبیهات را «بیمعنا»، یکی از عیوب کتاب و یک مورد از موارد «عدم صداقت مولف با خواننده»، برشمرده است. متاسفانه منتقد به این موضوع بدیهی توجه نکرده است که این عناوین توسط دیگران مطرح گردیده یعنی حرف و موقف مولف نیست و واضح است که او هیچ مسئولیتی در قبال حرف دیگران ندارد و بسیار بیانصافی است که بابت کار دیگران، مولف کتاب را ملامت نماییم.
گنه کرد در بلخ آهنگری به شوشتر زدند گردن مسگری
این بخش از نقدنامه، شتابزدگی بیش نیست و هیچ نسبتی با نقد این کتاب و کار مولف ندارد. این نوع نقادی را مرحوم عبدالحسین زرینکوب چنین وصف میکند: «در این نوع نقادی قاعده و اصولی برای آن نیست و گمان میبرند شرط توفیق در آن گستاخی و دلیری است» (زرین کوب، 1361، 9). لازم است بگویم که بیشک نمیتوان این کتاب را همتراز با سراج التواریخ دانست، اما به یقین میتوان آن را «مکمل» آن سراج منیر به تعبیر ناشر کتاب، یا مکمل منابع تاریخی مربوط به آن دوره دانست، تعریفی که سرمترجم ارایه داده است.
دوم: این نقد یکسُویه است. نقد عالمانه حتی در همان قرائت کلاسیک، بررسی همهجانبه و کامل از اثر مورد نقد را در لفظ، معنا و ارزشمندی میطلبد. از اینرو، اکتفا کردن به یک بخش و یا یک بعد اثر کافی نیست و منتقد میباید در کنار لفظ و شکل، به بحث در باب جوهر و معنی و مضمون فیالمثل یک اثر ادبی نیز بپردازد ( نقد معنی) و هدف و غرض خاص شاعر یا نویسنده را بازگو کند. در غیر آن، شناخت فیالمانند در داستان مولانا رخ میدهد. به گفته حضرت جامی:
گاه نابرده سوی معنی پی خرده گیری ز تعصب بر وی
متاسفانه آقای علی زاده از آغاز تا پایان متن، به نقد معنا توجه لازم نداشته و علاوه برآن، هیچ اهتمامی بر داوری بیطرفانه و رعایت اعتدال نکرده است. لحن بیان ایشان در بسا موارد قریب به لحن خصمانه است، به عنوان نمونه در این جمله «به وضوح نشان میدهد که نویسنده و مترجمان هیچ(!) تسلطی برکار خود نداشته اند» (نقد علیزاده). این جمله در عین اینکه بسیار کلی است، داوری بسیار غیر منصفانه نیز بهشمار میآید. در جای دیگری نوشته است: «کسی که ادعای تالیف کتاب را دارد...» (نقد علیزاده). لحن این بیان بسیار زننده و مخرب است. براساس این تبیین، از نظر منتقد هنوز ثابت نشده که محمد گلزاری حقیقتا مولف این کتاب باشد؛ گویی مولف یک سرقت بزرگ انجام داده و آن را بهنام خود قالب و نشر کرده است. نقص دیگر از نظر منتقد، مشکل منابع در کتاب است «کتاب به منابع محدود، و اکثرا هم منابع استخباراتی بریتانیای استعماری تکیه کرده است.» (نقد علیزاده) در این مورد منتقد به این باور است که اکتفا کردن به منابع استخباراتی بریتانیا یکی از کاستیهای کتاب است، غافل از اینکه این کتاب مستقیما رو برداشتی از همین منابع استخباراتی است، مسئلهی که در عنوان کتاب نیز آمده است و عقل سلیم حکم میکند که این کتاب باید متکی بر همین اسناد باشد و لاغیر.
سوم: گزارشی بودن اثر. مولف کتاب همواره در مصاحبهها، سخنرانیها و نوشتههای خود به صورت واضح بیان کرده است که این کتاب در پی تولید نظریه علمی نیست، فقط گزارش یک واقعیت تاریخی متکی بر اسناد بریتانیایی است. او در مقدمه کتاب میگوید که این کتاب «گزارش واقعیت است، نه تحلیل واقعیت» (گلزاری، 1402، 50). ایشان در مصاحبه با کانال رسا میدیا گفته است، «من واقعیتهای آن زمان را براساس اسناد موجود در آرشیف بریتانیا گزارش کردهام.» (مصاحبه مولف با رسا میدیا) اما منتقد گزارشی بودن اثر را یک عیب شمرده و مجدانه تلاش ورزیده است تا کتاب را ابتدا رنگ و رخ یک اثر تحلیلی بدهد و سپس ثابت کند که این اثر معیارهای همچون پرسشهای اصلی و فرعی و روششناسی اکادمیک را به عنوان یک اثر تحلیلی ندارد و در نتیجه از دور خارج است «مهمتر از همه، هیچ تحلیلی در این اثر دیده نمیشود. اسناد مختلف، به شکل خبری و گزارشگونه کنار هم قرار داده شده است» (نقد علیزاده). به باور نگارنده، این کار منتقد مصداق روشن مصادره به مطلوب است و خطای بزرگ ادبی شمرده میشود.
چهارم: موضوعات دیگری به عنوان نقاط «آزاردهنده» که ناشی از «عدم صداقت مولف» است، از سوی منتقد برجسته شده، مثلاً تعداد صفحات کتاب. این کتاب دارای 842 صفحه است که شامل مقدمه، پاورقیها، سربرگهای اسناد، پیوستها و نتیجهگیری میشود. منتقد اما، این شمار صفحات را نپذیرفته و 53 صفحهی اول کتاب را که مقدمه در آن جاگرفته، مشمول کتاب نمیداند «کتاب در اصل از صفحه 53 شروع میشود. 52 صفحه قبل از آن ...» (نقد علیزاده). در این مورد منتقد هیچ گزینهی دیگری به عنوان جایگزین معرفی نکرده است که میتوانستیم درک بهتر از نقد ایشان پیدا نماییم، اما آنچه معمول است و در کتابهای دیگر میبینیم، مقدمه جزء صفحات اصلی کتاب شمرده میشود.
در خصوص سربرگها نیز نظر ایشان این است که سربرگهای اسناد باید در فهرست منابع و مآخذ جای داده میشد، غافل از اینکه این اسناد پیش از آنکه در یک کتاب گردآوری شوند، هرکدام به تنهایی نیز یک اثر است و هر اثری لزوما باید سربرگ یا همان شناسه را در اول خود داشته باشد؛ زیرا بدون این سربرگها صحت و سقم سند برای خواننده متقن و محرز نخواهد بود.
در بیان پاورقیها انتقاد این است که دلیل آوردن نقل قول از منابع دیگر در پاورقی چیست؟ من نمیدانم مبنای کار منتقد کدام روش تحقیق است و از کدام اصول نگارش استفاده میکند که چنین پرسشی را مطرح کرده است. براساس روشهای معمول چون شیکاگو و ا.پی.آر، پاورقیها به صورت عموم دو کاربرد دارند: نخست نقل قول از منابع دیگر که از آن به استناد دهی نیز تعبیر میکنند و دوم آوردن توضیحات تکمیلی. این یک قاعده عام نگارشی است و تا کنون کسانی که ازآن پیروی کرده، مورد مواخذه قرار نگرفتهاند.
موضوع اخیر در این بخش، انتقاد بر قیمت کتاب است و گفته شده در ایران 10 پوند و در انگلیستان 50 پوند به فروش میرسد. این تفاوت قیمت را یکی از تقلبات و یا نشانی از عدم صداقت مولف با خواننده دانسته است. نمیدانم ویراستاران روزنامه وزین اطلاعات روز در این موارد چرا تذکری به منتقد ندادهاند. هر آدم عاقلی میداند که اولا، کتاب در ایران چاپ شده و انتقال آن تا بازار انگلستان هزینه بر میدارد و ثانیا، موضوع ارزش کالا در میان میآید.
منتقد شمار زیادی از اصطلاحات و واژگان را آورده تا نشان بدهد که این واژگان یا درست معنا نشدهاند و یا هم عین کلمه دوباره در معنای همان کلمه تکرار شده است. مثلا سید/ سیدها به یکی از نوادگان پیامبر، بوته به چوب بوتهی یا بوته علف و هیزم، سند به سند، و واژگان دیگری شبیه اینها معنا و ترجمه شدهاند. به نظر میرسد منتقد در اینجا نیز به صورت جدی دچار خلط کاربرد شده است، او توقع فرهنگ لغات را از این اثر تاریخی داشته که توقع نابجا است. فهرست کلمات در اینجا نشان دهنده این است که مولف به متن انگلیسی وفادار مانده و یا هم منظور کلماتی که در اصل اسناد آمده را با همان زبان ساده بیان کرده است تا برای خواننده برداشت ناصواب از این کلمات که گاهی ممکن است ناقص هم باشند، دست ندهد. در ادامه تعداد دیگری از اصطلاحات، القاب، رتبههای نظامی و نام اماکن لیست شده و گویی نشان داده شده است که اشتباهات املایی فراوان دارد. علیالظاهر منتقد دوباره گرفتار همان برداشت ناکامل شده است؛ زیرا کثیری از این واژگان با توجه به اصل امانتداری همانگونه درج گردیده است که در متن اصلی نوشته شده و مولف و مترجم حق تصرف به خود ندادهاند که بدون شک عملی است، اخلاقی.
لازم است تذکر بدهم که در برخی موارد، نقد بر کار مترجمان و ویراستاران وارد است. لازم بود در جریان ترجمه و ویراستاری دقت بیشتر میشد و اشتباهات به حدقل میرسید. یکی از این موارد که منتقد نیز بدان پرداخته است، یکدست نبودن اصطلاحات از آغاز تاختم کتاب است. مثلا؛ ولسوالی و استان، والی و فرماندار و... همچنین نواقص دیگری در ترجمه جملات نیز وجود دارند که باید اصلاح میشد، از باب مثال این جمله: «نمایندهای سیاسی فروخت، نمایندهای سیاسی که با خوشحالی او را به ازدواج مربی تمرینی، از پیشگامان هزاره در آورد.» یا مثلا اصلاح (I have& etc) که در نامههای آن زمان در محل امضا نوشته میشده. اما بسیاراند جملاتی که منتقد نتوانسته درک کند و بدین سبب آن را اشتباه فرض کرده و نقد کرده است. فیالمثل این جمله، «گفتم که دیشب مشتاق بودم که به دیدنش بروم، اما نام شب را نمیدانستم» (گلزاری، 1402، 106). در این جمله احتمالا اصطلاح «نام شب» که یک اصطلاح نظامی/امنیتی است برای منتقد ناآشنا بوده. یا مثلا این جمله: «کارمندان حاضر به خدمت، در بایگانی ملی لندن» (گلزاری، 1402، 51) که همچنان ابهامی ندارد اما نقد شده است. در بسیاری از نقدها منتقد کوشیده است تا لیست خطاها را طولانی نماید، بیآنکه بگوید اشتباه در کجاست.
همینگونه است انتقادها از منبعنگاری که در اکثر نقدها نابهجا است و تعدادی از نقدها اگر هم وارد است، برمیگردد به کار ویراستاران و مترجمین، نه خود مولف.
منتقد نتوانسته است نتیجهگیری روشن از متن خود ارایه بدهد، او نسخهی عبور از تاریخنویسی آماتور را همچون راه حل پیچیده است. اشتباه راهبردی در این مورد این است که سخن از عبور از تاریخ نویسی آماتور به تاریخ نویسی اکادمیک به میان آورده است در حالی که هیچیک از دو روش، در مورد کتاب آقای گلزاری موضوعیت ندارد؛ زیرا این کتاب چنانچه گفته شد، گردآوری مجموعهی از اسناد است نه تاریخ نویسی.
کتاب آقای گلزاری بیتردید یکی از کتابهای مهم است که میتواند سراجالتواریخ ملا فیض محمد کاتب را حمایت اسنادی نماید و شکی نیست که نقش تکمیلی دارد. این کتاب در پی تولید نظریههای علمی نیست و مولف خود نیز گفته است که هدفش صرفا گردآوری اسناد بریتانوی است. از نظر من او در این کار خود توفیق داشته و این اسناد را که تعداد شان به صدها سند میرسد با امانتداری کامل و متناسب به کار اسنادی، به شکل منظم دستهبندی، تدقیق و نشر نموده است. این اسناد از حیث قوت اسنادی کمنظیر پنداشته میشود و بنابراین، تلاش برای تخریش کتاب آقای گلزاری که متشکل از همین اسناد متقن است، نه کارساز است و نه هم به صلاح.
نقدهای آقای بسمالله علیزاده را نمیتوان نقد جدی به خصوص در بخش محتوا نامید، زیرا اولا نقد ایشان بر این اثر که مجموعه اسناد ترتیب شده است وارد نیست و ثانیا نقد بر این اسناد گردآوری شده که در این کتاب اصل و بنیاد است، وارد نشده است. منتقد صرفا به لایههای ظاهری اثر مانند؛ کلمات، ترجمه و ویرایش چرخیده است که بیگمان هیچکدام بنیاد و اصل نیستند و حتا بسیاری از همین نقدها نیز، از سر سوءبرداشت پیش آمده و قابل دفاع نیستند. متاسفانه همین نقد ناشیانه باعث گردیده است که وجهه و جایگاه کتاب و اسنادی که هرکدام به اندازه یک کتاب مهم هستند، در نزد آنشماری از خوانندگان که از اصل واقعیت اطلاعی ندارند، صدمه ببیند.
مسئله مهم این است که اگر کسی در آینده نیز بخواهد کتاب کشتار و آزار هزارهها را نقد کند، باید آنرا به عنوان مجموعه اسناد و گزارش واقعیتهای یک مقطع خاص تاریخی در نظر بگیرد. بر همین اساس آقای گلزاری نیز نه به عنوان یک نویسنده در حوزه تاریخ تحلیلی، بلکه به عنوان گردآورندهی این اسناد مد نظر خواهد بود.
1. زرین کوب، عبدالحسین، (چاپ اول: 1361)، نقد ادبی، جلد یک، تهران، چاپخانه سپهر.
2. زرین کوب، عبدالحسین، (چاپ اول: 1361)، نقد ادبی، جلد دوم، تهران، چاپخانه سپهر.
3. شمیسا، سیروس،(1385)، نقد ادبی، ویراست دوم؛ تهران، میترا.
4. صفایی حایری، علی،(1399)، روش نقد؛ قم، انتشارات هجرت.
5. علی زاده، بسم الله، (1403)، نقد و بررسی کتاب کشتار و آزار هزارهها، روزنامه اطلاعات روز، شماره مقاله: /201693.
6. گلزاری، محمد(1402)، کشتار و آزار هزارهها در دوره عبدالرحمان خان براساس اسناد بریتانیا، جلد یک، قم، انتشارات صبح امید دانش.
مصاحبه محمد گلزاری با کانال رسا میدیا: https://youtu.be/AfHMrbDaIu05,7 .