مذهب برای انسان یا انسان برای مذهب


 مذهب برای انسان یا انسان برای مذهب

جمهوری مدارا: دین برای چه آمده است؟ مذهب از کی و کجا پیدا شده است؟ انسان‌ها چه نیازی دارند به داشتن یک دین و التزام به پیروی از یک مذهب خاص؟ این‌ها و شاید ده‌ها سوال دیگری از این جنس و سنخ، همواره در میان انسان‌ها مطرح بوده و است. شاید تا چرخه‌ی زندگی در این کره‌ی خاکی جریان دارد، نه این سوالات پایان بیابند و نه هم پاسخ نهایی دریافت کنند. چنان‌که تا هنوز تاریخ دین‌داری انسان‌ها با همین سئوال‌ و جواب‌ها آمیخته شده و به پیش آمده است. پرسش از چیستی دین، کارکرد دین و نیاز به دین را امروز فلسفه‌ی دین نام نهاده‌اند. فلسفه‌ی دین سرحد و جغرافیای انتظار بشر از دین را نیز مشخص و معین می‌سازد و می‌گوید که چه چیزها در توان دین است و انتظارات بشر از دین تا کجا باید باشد و بیش‌تر و پیش‌تر از آن حدود نرود. کلام جدید نیز "فربه‌تر" و پر توان‌تر از گذشته‌ها، امروز در کنار فلسفه‌ی دین عرض وجود نموده است، تا مطابق به اقتضاآت زمان، به انتظارات بشر پاسخ و به ابهامات روشنی ‌افکند. این نکته را همین‌جا داشته باشید. چون مجال ورود به جدال‌های تاریخی و بحث مفصل اندر باب دین را بیش‌تر ازین در اینجا ندارم.

 

  1. دین اسلام رسالت خود را رستگاری بشر دانسته است. در آیات و روایات فراوان تأکید شده است که دین اسلام آمده تا با تعلیم و تزکیه، بشر را به‌سوی سعادت رهنمون گردد. قرآن متن مقدس مسلمان‌ها است. این کتاب نجات نامه‌ی انگاشته می‌شود که اگر به مواد و نکات آن یک‌به‌یک عمل شود، انسان‌ها و به تبع آن جامعه/جوامع انسانی از هلاکت و فلاکت دنیا و آخرت نجات پیدا می‌کنند. این سخن بدان معناست ک دین در خدمت انسان‌هاست. یا حداقل یک رابطه‌ی دو‌سویه را ترسیم می‌کند؛ که اگر آدمیان از دستورهای دین اسلام پیروی و از احکام آن اطاعت کردند، متقابلا دین نیز به آن‌ها نجات و نعمت‌های اخروی و دنیوی را ارزانی می‌دارد. از معامله‌ی مؤمنان با خدا، در قرآن به عنوان تجارت و داد و ستد نکو نام برده شده است. قرآن، معطوف به تجربه‌ی زیسته‌ی 23 ساله‌ی پیامبر است. فراز و فرودهای زندگی پیامبر و مؤمنانِ هم‌گام و هم‌زمان با او در بسا مواردی در قرآن بازتاب پیدا نموده است. فی‌المثل روایتی از خلیفه‌ی دوم مسلمان‌ها نقل شده که ایشان به پیامبر پیش‌نهاد داده است که زنان ایشان در هنگام رفت‌وآمدِ مردم به مسجد، با لباس عادی شان دیده نشوند. به تعقیب ارائه‌ی این نظر، آیات مربوط به حجاب، وحی و نازل می‌شوند. یعنی اگر آن نظر ابراز نمی‌شد، احتمال دارد که آیات حجاب نیز نازل نمی‌گردیدند. و به همین شیوه، تمام آیه‌های قرآن براساس باور مفسران مسلمان، دارای شأن نزول استند. هر آیه‌ی آمده تا دریافت نعمت یا منزلتی را مژده دهد، یا از عذابی بترساند، یا از چیزی نهی کند، یا از عملی دستور اجتناب و پرهیز دهد، یا به عملی ترغیب و تشویق نماید، یا سرگذشتی را یادآوری کند و یا هم پند و موعظه‌ی را بیان بدارد. مدلول و مستفاد اکثریت قریب به اتفاق آیات قرآن این‌است که دین در خدمت انسان است. دین آمده تا مددی به انسان برساند. دین اسلام که به وضوح گفته: "لیس علیکم فی‌الدین من حرج" از آدرس دین سختی و دشواری متوجه شما نیست؛ مفاد آن آیه این‌ست که دین خادم و تسهیل‌کننده‌ی زندگی برای شما است، نه تولید کننده‌ی رنج و زحمت. از ره‌گذر آیات قرآنی اگر به دین اسلام نگاه کنیم، دین جایگاه خدمت‌گاری و نقش خادم بودن برای آدمیان را دارد. انسان‌ها نیز باید از سر شوق، نه با جبر و اکراه به گفته‌های خدا و قرآن عمل نمایند. آیات قرآن به تکرار و تأکید در موارد و مناسبت‌های مختلف واضح ساخته که دین خادم و انسان مخدوم است. دین آمده تا در خدمت انسان باشد. "خلق لکم ما فی‌الارض جمیعاً" شامل دین نیز می‌شود. هر آن‌چه در زمین است، تنها در برگیرنده‌ی نعمتهای مادی نیست. دین هم با افتخار به زمین آمده تا در کنار دیگر نعمت‌ها در خدمت انسان‌ها باشد.

 

  1. اما این جای‌گاه‌ها و نقش‌های که خدا برای دین و انسان در نظر گرفته بود، توسط دین‌داران به‌ مرور زمان جابه‌جا و تغییر داده شد. دین که قرار بود خادم انسان باشد، در جای‌گاه یک مخدوم تُرُش‌رو و عبوس قرار گرفت و انسان منزلت یک خادم ذلیل را احراز نمود. در این دست‌کاری و جابه‌جایی بیش‌تر از هرکسی عالمان مسلمان و مفسران قرآن تلاش و نقش ایفا کرده‌اند. از سال 40 هجری و با آغاز سلطنت/خلافت معاویه در شام، این روند آغاز شد. پیامبر و بعد از وی خلفای راشدین، خودشان هم حاکم بودند و هم عالم، نیاز رجوع به عالمان و مفسران بالاتر از خودشان را نداشتند. حرف پیامبر که به خودی خود و بالذات حجت بود و چراغ علم خلفای راشدین نیز از اثر نور کسب‌شده از محضر پیامبر، تا آخر عمرشان روشن ماند. هرچند معاویه نیز کاتب وحی، صحابی و برادر زن پیامبر و به معنای آن روزی کلمه، عالِم بود؛ اما مجموعه‌ی از عالمان، صحابیان، محدثان، راویان، مفسران، مفتیان، قصه‌پردازان و نسب‌شناسان را در دست‌گاه خویش گِرد آورد تا حسب ضرورت از هرکدام در جایش کار گرفته شود. پیامد حضور آن عالمان و مفسران در دربار معاویه و در دست‌گاه‌‌های قدرت بعد از او، این شد که انسان برای دین، نه دین برای انسان. چیزی که تا قبل از آن برعکس بود و اگر آن روش مطبوع و مقبول دوام پیدا می‌کرد، شاید هیچ‌گاهی مسلمان‌ها شاهد به وجود آمدن استبداد دینی نمی‌بودند. اسبتداد از آن‌جا پدید آمد که دین خدا به ضرر و در راستای به ذلت کشاندن انسان تفسیر شد. از همان آوان، ذهنیت جدیدی شکل گرفت که انسان باید مقهور دین و در خدمت دین باشد، نه مخدوم آن. انسان‌ها جان خویش را باید فدای دین کنند. به مرور زمان این ایده آن‌چونان هول و هیبت پیدا نموده که امروز کم‌تر کسی به خود جرئت می‌دهد که بگوید که در روزگار اولیه‌ی پیامبر، دین خادم و انسان مخدوم و محترم بود. دینی که پیامبر آورد، آن‌چنان منعطف و نرم‌خو بود که عایشه‌ زن سوگولی پیامبر، نیم به شوخی و نصف به جدی در داستان زن گرفتن/نگرفتن‌های پیامبر یاد‌آور شد که این خدا، "خیلی هوای تو را دارد هرگاه و هر کِه را بخواهی، خدا هم همان را برایت می‌خواهد‌‌." یعنی که این دین در خدمت تو و خادم تو و هم‌چنان خادم سایر مسلمانان است و باید باشد. نظیر این داستان‌ها در تاریخ صدر اسلام خیلی فراوان دیده می‌شود که نشان دهنده‌ی خدمت‌گار بودن دین برای پیروانش است. آن‌چه که در تاریخ قرآن و در فرایند نزول آن در متون و منابع اسلامی آمده، نشان می‌دهند که قرآن بسیار آسان‌گیر، مماشات‌گر و تایید کننده و تأمین کننده‌ی تنها خواست پیامبر نه که از تمام مؤمنان بوده است. شراب طی سه مرحله و آهسته آهسته بد و مذموم شناخته شده است. شاید اگر برخی از مؤمنان بی‌پروا در حالت سُکر و بدمستی به نماز نمی‌آمدند، منع و مذمتی از آن صورت نمی‌گرفت. از آن آموزه‌های سهل‌گیرانه تا سخت‌گیری‌های که امروز در برخی جوامع مسلمان وجود دارد، به این نتیجه می‌رسیم که دین مسخ و آموزه‌هایش وارونه شده است. امروز، دین به منبع رنج و معدن تولید زجر و زحمت تبدیل شده است. از معاویه و آغاز این روند، بدان خاطر یادآور شدم که حکومت‌های استبدادی به کمک عالمان درباری، این فرایند انسان ستیزانه را به پیش برده و می‌برند. حکومت‌های استوار بر استبداد دینی خود را در واقعیت امر همان خدا می‌دانند. نفع آن‌ها در این‌است که دین باید مخدوم و همیشه طلب‌کار و انسان‌ها خادم و ایثارگر در راه آن دین باشند. فرایند تغییر جای‌گاه انسان با دین توسط حکومت‌‌‌های دینی بدان لحاظ انجام گرفت و می‌گیرد تا به‌نام دین پایه‌های قدرت‌شان را تحکیم و استوار نمایند و از انسان‌ها به نام دین بهره‌‌کشی و سربازگیری کنند. اما اصل اولی و آموزه‌‌ی واقعی همان‌است که پیامبر عمل کرد و اکنون در قرآن موجود است که دین باید در خدمت انسان‌ها باشد و منافع آنان‌را در این سرا و در آن جهان تأمین نماید. برعکس‌شدن معادله به ضرر انسان‌ها و به نفع دین تمام شده است. این یک انحراف بسیار جدی و خطرناک در تاریخ و تمدن اسلامی است که کم‌وبیش اکنون همه‌گان آن را پذیرفته‌اند.‌‌‌
  2. سیدرضاعلوی(بی‌خط) که به ادعای خودش جامع معقول و منقول و عالم ذوفنون است. به تازگی ادعا کرده که اگر مذهب منافع وی و هم‌تبارانش را تأمین نکند به آن مذهب "می‌شاشد." در فضای مجازی خیلی‌ها این سخن را یک سبک‌سری و برخی دیگر هم آن را یک شوخی دانسته‌ است. و شاید هم عده‌ی زیادی از مؤمنان شیعه‌مذهب دل‌خور شده باشند که چرا وی چنین گفته است. اما باور و فهم نویسنده‌ی این سطور این‌است که ما باید به کلام نگاه کنیم که چیست و چه‌چیزی را در بر دارد، نه به گوینده‌ی کلام. "اُنظر الی ماقال و لاتنظر الی من قال." سخن درست و معقول از زبان هرکسی که باشد ارزش شنیدن و تأمل را دارد. سیدعلوی را نمی‌شناسم و از آثار ایشان، کتاب ناگفته‌های جریان چپ  روشن‌فکری‌اش را خوانده‌ام. در آن کتاب درد و دریغ وی این‌ست که چرا ایران از مزاری حمایت کرد؟ و چرا حزب وحدت تحت رهبری ایشان تأسیس و تشکیل شد؟ سیدعلوی از آغاز تا به پایان کتاب تلاش و سعی ورزیده، تا اثبات کند که پدید آمدن حزب وحدت تحت رهبری مزاری، سرآغاز سقوط سادات از سکوی رهبری جامعه‌ی به اصطلاح شیعه‌ی افغانستان بود. علوی در آن کتاب با تکلف و تصلف فراوان کوشیده است تا خواننده‌اش را قانع نماید که در عرصه‌های فقهی، فکری، نظامی و علمی سادات همیشه پیش‌گام بوده‌اند و این سنت باید حفظ شود. وی زمام‌داری جامعه‌ی به اصطلاح شیعه را حق مادرزادی و طبیعی سادات در افغانستان می‌داند. خشم فروناخفتنی وی از مزاری نیز در همین نکته نهفته است که چرا سنت‌شکنی نموده است. با آن‌که ایشان به زعم خود آن کتاب را به حیث یک روشن‌فکرِ چپ‌اندیش نگاشته است. اما ورق ورق آن پر است از سیاه‌اندیشی، نفرت‌پراکنی و عقده‌گشایی. اکنون در مقام داوری در مورد آن کتاب نیستم. اما سخنان اخیر ایشان، -به باور من- حاصل سال‌ها مطالعات و تأملات وی در زمینه‌های معقول و منقول است. بدون تردید زحمت‌ها و عرق‌ریزی‌های ایشان منتج به نتیجه‌ی بسیار عالی و درست شده است. جان کلام همین است. مذهبی که به درد کسی در این دنیا، نخورد واقعا آن مذهب به پشیزی نمی‌ارزد و باید مورد بازنگری قرار گیرد. این سخن کاملا درست و با معنا است. گزاره‌ی ایشان یک گزاره‌ی منطقی و دارای معنای محصّل و منسجم است. سیدعلوی اگر در زندگی خود تنها حرف راست گفته باشد، همین است. و اگر همیشه راست گفته، این یکی از راست‌ترین سخنانی است که از وی صادر شده است. از آن سخن نباید کسی رنجیده خاطر، دل دِق و دُژم قلب گردد. از آن سخن باید استقبال کنیم و آن را در زندگی خویش به کار گیریم. سخن مهم است نه گوینده‌اش.

 

  1. اکنون جا دارد که هزاره‌ها، از سیدرضاعلوی و هم‌تباران ایشان بپرسند که مطابق به همین معیار و منطقی که به کار برده‌ی، آیا به ما نیز حق نمی‌دهید که عین همان سخن شما را در مورد مذهب بگوییم؟ یعنی پس از سال‌ها قربانی شدن در راه مذهب، اگر هزاره‌ها هم از این شعور خدادادی و محاسبه‌گرانه‌ی شما برخوردار شوند و از خود بپرسند که این مذهب چه به درد من می‌خورد، کدام رنج از رنج‌های تاریخی و فعلی مرا مرفوع می‌سازد و در این دنیا چه منفعت‌های را نصیب ما می‌نماید؟ اگر مذهب هیچ کارکردی ندارد و هیچ منفعتی را نمی‌رساند پس چرا از آن پیروی کنیم؟ این سوالات و ده‌ها سؤال دیگر را هزاره‌‌ها اگر مطرح کنند، خوب است به نظر تان یا بد؟ اگر خوب است به ما هم حق بدهید که مثل شما حساب و کتاب داشته باشیم و محاسبه‌ی سود و زیاد کنیم. اگر برفرض بد است و هتک مذهب و ازاله‌ی حرمت صورت می‌گیرد، مثل گذشته‌ها پیروی از مذهب را بدون ‌پرسش از منفعت آن، کماکان با هم ادامه می‌دهیم. در قرن بیست و یک و در عصر هوش مصنوعی انتظار نداشته باشید که در یک کار مشترک، یکی از شریک‌ها به خود حق سود و زیان کردن را بدهد و جانب دیگر را وادار یا دعوت به صبر و سکوت کند. نه؛ این دیگر نه ممکن است و نه معقول. به این توقع نقطه‌ی پایان بگذارید. آن‌گونه که از لحن و شیوه‌ی گفتار علوی پیداست، ایشان از آدرس مالکیت مذهب سخن گفته و طرز بیان ایشان، این‌را می‌رساند که ما(سادات) مالک مذهب شیعه در افغانستان بودیم، حالا به هر ترتیب و دلیل از دست ما بیرون شده و منافع ما را تأمین نمی‌کند، لذا به آن  "می‌شاشیم". چند نکته در این میان قابل دقت و درنگ است.

 

الف: هنوز هزاره‌ها به صورت کامل نتوانسته که مالک مذهب خویش شوند. تا رسیدن به آن مرحله هزاره‌ها بسیار فاصله دارند، اما باید به آن برسند. این حق انسانی، دینی و طبیعی هزاره‌هاست که مذهب خود را از دست دلالان مذهبی بیرون کنند و رابطه‌ی خود را از طریق مذهب هم با خلق و هم با خالق به صورت مستقیم تنظیم و مدیریت نمایند.

ب: هزاره‌ها به‌خاطر مذهب‌شان توسط عبدالرحمان قتل عام شدند و در معرض آشکار نسل‌زدایی قرار گرفتند. قرار گزارش‌های دولتی مطابق به روایت کاتب در سراج‌التواریخ، 62 درصد هزاره‌ها در جنگ گرم توسط نیروهای امیرآهنین، نیست و نابود گردیدند. آقای سیدرضاعلوی! در فقه قاعده‌ی را می‌خوانید که "من له الغُرم فله الغُنم" هرکسی که غرامت پرداخت می‌کند، از غنیمت و مزیت نیز باید در گام نخست او برخوردار شود. هزاره‌ها خساره‌های بی‌شماری را در راه مذهب و برای مذهب پرداخت کرده‌اند، اگر اندک مزیتی را به دست آورده‌اند، کاملا مستحق آن هستند. شما معیار تعیین کرده‌اید که مذهب باید منفعت داشته باشد و در غیر آن صورت به درد نمی‌خورد و مستوجب "شاشیدن" است. حالا؛ بعد از آن همه محنت‌ها و مصیبت‌های که هزاره‌ها به‌خاطر مذهب و برای مذهب کشیده و دیده‌اند؛ اگر همین اندازه مزیت و منفعت را هم نداشته باشند، انصاف به دست شما، بگویید که هزاره‌ها با آن مذهب چه کار کنند؟

 

  1. عبدل‌عدل‌دای‌فولادی در دهه‌ی هفتاد، مشعل روشن‌گری را بسیار با منطق بلند، در دست گرفت و فریاد زد که های مردم! «هزاره‌ها در تحمیق مذهبی به سر می‌برند.» وی می‌گفت که مذهب در جامعه‌ی هزاره دچار سوءکارکرد و از مسیر اصلی خود منحرف شده است. تمام درد و داد دای‌فولادی این بود که مذهب در میان هزاره‌ها به جای این‌که باعث تحرک و بیداری شود، تبدیل به عامل شیره‌کشی گردیده است. وی، شیره‌کشی مذهبی را عامل بربادی و سیه‌روزی هزاره‌ها می‌دانست. نزدیک به سی‌سال قبل از امروز، دای‌فولادی گفته بود که شیره‌کشان مذهبی چون زالو شیره‌ی جان هزاره را می‌کشند و می‌مَکَند بدون این‌که ذره‌ی در قبال مذهب صداقت داشته باشند. وی بارها تاکید نموده که شیره‌کَشان و شیردوشان مذهبی، دربند "شیره و شیر" هستند، نه دربند مذهب. یعنی همین سخن را که اکنون سیدعلوی گفته، دای‌فولادی سی‌سال قبل پیش‌بینی کرده و گفته بود. دای‌فولادی گفته بود که حتی اگر یک روز، منفعت تحمیق‌گران مذهبی، از آدرس مذهب، قطع یا کم گردد، همان روز با مذهب خدا حافظی می‌کنند. باری! شاید ایشان از شاشیدن بالای مذهب تصوری نداشت و مذهب را در این حد آله و ابزار بی‌ارزش، فکر نکرده بود. اما در آن زمان آن سخن را کسی نشنید و ای بسا که در برابر وی تیغ مذهب را از نیام کشیده و حواله‌ی جان و جهان ایشان نمودند. بسیار مناسبت دارد که تاکید کنم برای فهمیدن تحمیق مذهبی و رسیدن به کنهِ سخن سیدرضاعلوی، نسل‌جوان هزاره‌ اعم از شیعه‌ و سنی و اسماعیلی، جزوه‌ی "پس از صد سال سکوت" را بخوانند. تا بدانند که از آدرس مذهب و تیکه‌داران مذهبی بر جامعه هزاره چه‌ها که نرفته و نگذشته است. «پس از صد سال سکوت» بلندترین و روشن‌گرانه‌‌ترین مقاله‌ی است که در «عصری برای عدالت» در آن زمان چاپ شد. یادی از دای‌فولادی شد، پاک، پر بی‌جا نخواهد باشد که به پاس روشن‌گری‌هایش به او درودی نثار کرده و این مقال را در همین جا به پایان برده و حسن ختام بخشم.
مطالب مرتبط