جمهوری مدارا: خود آگاهی در مقابل از خود بیگانگی است. از خودبیگانگی را برای اولین بار کارل مارکس مطرح کرد. وی از انواع «از خود بیگانگی» سخن گفت که در نظام سرمایه داری رخ میدهد. اینها عبارتند از: از خود بیگانی از کار، از خودبیگانی از محصول کار، از خودبیگانگی از فرایند کار. پس از این، اصطلاح از خودبیگانی تعمیم یافت و وارد حوزههای دیگر شد. قطع نظر از ورود به مباحث مارکس و پرداختن به زوایای دیدگاه وی میخواهم از منظر دیگر به این بحث ورود نمایم و بحث خود آگاهی هزارهها را تبیین کنم.
منظری که من میخواهم به آن بپردازم، بحث از خود بیگانگی هویتی است. از خودبیگانی یعنی فاصله گرفتن از خود و نداشتن تصویر درست و دقیق از خود. سوال این است که این خود چیست؟ خود از عناصر مختلف تشکیل میشود، چون هویت تاریخی، قومی، زبانی، دینی، مذهبی، جعرافیایی. از خود بیگانگی زمانی اتفاق میافتد که این عناصر هویت ساز تغییر کند و یا جابجا شود و یا یکی از آنها بیش از حد برجسته شود و مؤلفههای دیگر فراموش شود.
هویت هزارهها نیز مانند دیگر مجموعههای انسانی از مؤلفههای مذکور تشکیل شده است و از خودبیگانگی نیز زمانی اتفاق میافتد که عناصر مختلف آنگونه که مناسب است در جایگاه خودش قرار نگیرد. اما سوال این است که آیا این اتفاق رخداده است؟ پاسخ بسیار واضح است.
یکی از اتفاقاتی که رخداده است، نگاه تک ساحتی به هویت بوده است. مقصودم از نگاه تک ساحتی نگاه مذهبی خاص به هزاره است. این نگاه در گام اول سبب شد که هزاره از پیشینۀ تاریخیشان جدا شود. یعنی پشینیۀ تمدنی و فرهنگی هزاره به زمان اسلام محدود شد و تمام مفاخر تمدنی و فرهنگی قبل از آن بیگانه انگاشته شد و کوشش شد که آنها فراموش شود و حتی نابود شود. چون در غیریت با عنصر اسلام تعریف میشد. اینجا بود که هزاره بدون پیشینه شد و عمرش به عمر دوران اسلام محدود گردید. در نتیجه جایگاه تاریخی آن نیز به همین دوران محدود گردید.
پیامد دیگر این نگاه ایجاد غیریت درونی در میان هزارهها و تقسیم هزارهها به سه حلقه سنی، شیعه اسماعیلی و شیعه دوازده امامی است. این امر باعث شد که ما از نظر جمعیتی و در تعاملات قدرت حذف شویم و بهعنوان یک اقلیت با ما تعامل شود. در نتیجه بهصورتهای مختلف از میدان حذف شویم. چنانکه یک حلقۀ ما توسط امیر عبدالرحمان به جرم شیعه بودن نابود شدند و تعداد دیگر ما بهصورت نرم هویتشان تغییر کرد و به تدریج هویت قومی خود را کم کردند.
راه دیگری که ما را اسیر از خودبیگانگی کرد، فشارهایی بود که در تاریخ بر ما تحمیل شد. حکومتها در زمانهای مختلف با ظلم و جور خود ما هویت هزاره را ننگ انگاری کردند. آنقدر هویت قومیشان تحقیر شد که کسی جرأت نداشت که خود را هزاره معرفی کند. در نتیجۀ این وضعیت عدهای سعی کردند که به هویت جعلی روی بیاورند و عدهای دیگر به سختی تحمل نمایند. در نتیجۀ این دو روند درونی و بیرونی سبب شد که ما در یک دوران تاریخی دستخوش از خودبیگانی شویم. به همان معنایی که ذکر شد.
اما اتفاقی که افتاد این بود که پس از تحولات دهه چهل هجری شمسی یک خیزش هویتخواهی در میان هزارهها احیا شد. اوج این هویتخواهی در غرب کابل به پیشوایی رهبر شهید استاد مزاری بود. دقیقا مقاومت شهید مزاری برای این بود که هزاره بودن دیگر جرم نیست. شهید مزاری به ما یاد داد که ما نباید از هویت هزارهگی خود غلفت کنیم. همانگونه که هویت قومی دیگر اقوام ننگ و مخالف دین نیست، هویت هزاره نیز چنین است. اگر دیگران برای خود گذشته جعلی میسازند و با استناد به آن سهمخواهی میکنند، ما هم باید به گذشته درخشان خود مراجعه کنیم. عنصر هویت قومی ما را با گذشتۀ بسیار طولانی و درخشان پیوند میدهد و هم حلقات مختلف هزاره را به همدیگر متصل کرده و به یک قدرت بزرگ تبدیل میکند. یعنی هم گذشته ما را بازنمایی میکند و هم حلقه وصل قدرتمند میان حلقات موجود است.
هویت هزاره نه تنها هزارهها را به همدیگر پیوند میدهد، بلکه یک ظرفیت قدرتمند برای متصل ساختن تمام مردم افغانستان است. مذهب حنفی هزاره حلقه وصل میان هزارهها با تمام هم وطنان اهل سنت ماست. عنصر تشیع هزارهها تمام گرایشهای شیعیان افغانستان را بههمدیگر متصل میسازد. زبان بهعنوان مهمترین عنصر فرهنگی حلقۀ وصل میان فارسی زبانان افغانستان است. سکونت هزارهها در تمام ولایات از منظر زندگی و جغرافیا میان اقوام مختلف افغانستان پیوند ایجاد میکند. هیچ قومی در افغانستان از این ظرفیت برخوردار نیست.
اگرچه عمر رهبر شهید برای دیدن ثمرۀ تلاشهای هویتخواهانهاش کفاف نکرد، اما گفتمان ایشان در متن جامعه نفوذ کرد. لذا بعد از ایشان بهشدت تداوم یافت و امروز به یک گفتمان تبدیل شده است و دیگر هزاره بودن نه تنها ننگ نیست، بلکه یک افتخار است. از این رو هزارهها در شرایط موجود بیش از هر زمانی به خود آگاهی رسیدهاند. در گفتمان احیای هویت به ارزشهای مذهبی در جای خودش احترام گذاشته میشود، اما در تعاملات سیاسی و اجتماعی هویت قومی محور واقع میشود.
لذا بهمنظور توسعه این گفتمان لازم است که روی عناصر فرهنگی تأکید شود و کوشش شود که عناصر مشترک فرهنگی که حجم آنها هم کم نیستتند، برجسته شوند؛ مثل زبان، آداب و رسوم، اسطورهها و دیگر بنسازهها و سازههای فرهنگی. این فرصت تاریخی را نباید از دست داد. از این رو، میشود گفت که در شرایط موجود هزارهها بهخود آگاهی رسیدهاند، ولی این کافی نیست و برای توسعۀ آن باید تلاش و کوشش شود تا پیوستگی کامل حلقه سه گانه محقق شود و اجازه داده نشود که این فرصت از دست برود.