جمهوری مدارا: در قسمت پیشین به بیان واقعه دوم اسد و برخی از زوایای ناگفته در مورد آن پرداخته شد. فاجعه بسی سهمگین و بزرگ بود؛ مردم هنوز نتوانستهاند از شوک این ترومای جمعی بیرون آیند.
این حادثه از آنجا که بسیار ویرانگر و تراژیک بود، تبعات فراوانی نیز برای جامعه داشت. نمیتوان همهی این تبعات را در این نبشته برشماریم، زیرا؛ هنوز نیازمند یک سلسله تحقیقات میدانی در این زمینه هستیم و بدون انجام این تحقیقات، تحلیل جامع از آن ممکن و میسر نیست. اما بهصورت حداقلی سه پیامد خیلی برجسته و غیر قابل جبران است
یکم) اولین پیامد تظاهرات دوم اسد و فاجعهی دهمزنگ، هزینهی پربهای انسانیِ بود که جامعهی هزاره بدون هیچ دستآوردی آن را پرداخت نمود. در آن رویداد مرگبار، 95 نفر جوان، در جا جان دادند و حدود 500 نفر دیگر زخم برداشتند که یک تعداد از آنها نیز شاید برای همیشه معلول و معیوب شدهاند. عدهای از خانوادههای قربانیان، سرپرست و نانآور خود را در آن رویداد تلخ از دست دادند و بیسرنوشت شدند و شاید برخی از آنان آیندهی خود را نیز از دست دادهاند. بگذریم از اینکه رنج روحی و ترومای بهجا مانده از آن، روان جمعی و فردی هزارهها را همچون یک درد بیدرمان همیشه آزار خواهد داد.
در بَدل پرداخت آن هزینهی سنگین انسانی، اگر دادخواهی جامعهی هزاره برای تغییر لین برق 500 کیلوولت به نتیجهی مثبت و مطلوب میرسید، شاید اندکی از حجم آن درد و رنج کاسته میشد. واقعیت ایناست که شورای عالی مردمی و بعداً جنبش روشنایی، نتوانستند دادخواهی جامعهی هزاره را به شکل درست مدیریت نمایند تا به نتیجهی دلخواه برسد. اینکه چرا نتوانستند، کاملا یک بحث جداگانه را میطلبد که در اینجا و در این مقال، نه جای آناست و نه هم فرصتاش وجود دارد. اما دیر یا زود، این بحث در درون جامعهی هزاره جای پای خود را باز خواهد نمود و این سئوال مطرح خواهد شد که آیا امکانپذیر نبود که از پرداخت این خسارهی کمرشکن پرهیز کرد و دوری جُست؟ آنگونه که گفته میشود، زمانیکه حکومت از شورای عالی مردمی مهلت ده روزه خواسته بود برای پیدا کردن راه حل یا به نتیجهرسیدن مذاکرت، چرا از آن فرصت استفاده نشد؟ و بههمین ترتیب، سئوالهای فراوان دیگری نیز در پیرامون آن حادثه مطرح است که نیاز به پاسخ از سوی کسانی دارند که در رأس و رهبری دادخواهی و تظاهرات قرار داشتند.
شاید گفته شود که حکومت توطئه کرد و دشمنان در کمین بودند و دهها توجیه و راه گریز دیگری برای فرار از رفتن به زیر بار مسئولیت پیدا کنند. فرض را بر این میگیریم که همهی کسانی که از طرف رهبران جنبش روشنایی، به عنوان مقصر و مجرم فهرست و عنوان شده/میشوند، متهم و مجرم باشند. بازهم سوأل باقی میماند که خود این رهبران چه تدبیری برای جلوگیری از بروز واقعه سنجیده بودند؟ میزان مسئولیت اخلاقی و وجدانی آنان در قبال آن رویداد به چه پیمانه است؟ اگر اینها هیچ نقشی نداشتند، پس چه کسانی مردم را به صحنه کشاندند و به خون نشاندند؟ به همان اندازه که آن خساره سنگین است سوالهای سخت و جدی نیز از زاویههای مختلف راجع به آن، مطرح است که باید از طرف رهبران جنبش روشنایی پاسخ گفته شود. جان آدمی بینهایت مهم و ارجمند است، هرکسی که با جان مردم بازی میکند، بازیگر خوب و اخلاقمدار نیست.
دوم) میشد و ممکن بود که از خون به ناحق ریخته شدهی رویداد دهمزنگ در جهت ایجاد همدلی و اتحاد جامعه هزاره بهره جُست. اما رهبران جنبش روشنایی طوری که در عمل نشان دادند، هرگز به این نکته توجه نکردند. بلکه برعکس تا توانستند از خون جوانان در خاک خفته، ابزار حریفکوبی و موجسواری برایشان ساختند. با توجه به موج حمایتی و عاطفی که بعد از وقوع رخداد دهمزنگ در بین جامعهی هزاره ایجاد شده بود، برخی از نخبگان سیاسی که در رأس جنبش روشنایی قرار گرفته بودند، شاید به این فکر افتادند که بهترین فرصت را برای رخصت کردن رهبران سنتی جامعهی هزاره بهدست آوردهاند. از شرایط پیشآمده و فرصت فراهم شده، چنان استفادهی نابهجا و نادرست صورت گرفت که شکاف و نفاق را تا آخرین لایههای جامعهی هزاره کشاند. گُسلهای خطرناک بر مبنای قوم، طایفه، سن، منطقه، احزاب گذشته و نسل امروز و دیروز در درون جامعه بهوجود آمد. انقطاب و دستهبندیها چنان تشدید شد و توسعه پیدا کرد که هستی کلیت جامعه را به خطر واقعی نزدیک ساخته بود. «جنگ همه علیه همه» راه افتاده بود. هیچ کسی در جامعهی هزاره از تیر تهمت و بار ملامت در امان نبود. هرکسی، از سوی هرکسِ دیگری در معرض حمله قرار داشت. اما نیکبختی مردم هزاره در میان آنهمه شر و شور، در این بود که تفنگ در دست کسی نبود و حمله و هجوم بالای یکدیگر از طریق پلتفُرمهای مجازی صورت میگرفت. تصور و فرض کنیم که به جای شبکههای اجتماعی، تفنگ در دسترس همگان قرار میداشت، بدون هیچگونه تردید خانهجنگی دههی شصت تکرار میشد.
در دور جدید با باز بودن مراکز علمی و آموزشی به روی هزارهها، جامعهی هزاره تصور میکرد که به مراتب و مدارج بالای از علم و فرزانگی دست یافته است. اما رفتار جمعی ما در آن مرحلهی حساس نشان داد که هنوز از پختگی لازم برخوردار نشدیم و با رفتارهای فرهنگی و عقلانی فاصله داریم. در ماجراهای بعد از وقوع رویداد دهمزنگ، خلأها و کاستیهای ما آفتابی و برملا شد. ما نشان دادیم که ظرفیت فرزانگی و فرهنگی ما به چه پیمانه است. همهی چیزهای خوب، صرف با ادعا به دست نمیآید، تنها با گفتن نیز نمیشود، علم و عقل و فرهنگ و خرد باید در عمل جلوه نماید و دیده شود. بدون تردید جامعهی هزاره خوبیهای فراوانی چون زحمتکشی، سختکوشی، صداقتورزی، سادهزیستی، پا بند بودن به عهد و پیمان و دهها خصلت پسندیده و صفت حمیدهی دیگر را دارد. اما با تاسف فراوان که خودزَنی و خودخوری و علاقهی پرشور به جنگ داخلی، نیز یکی از صفتهای منفی جامعهی هزاره است. شکست هزارهها در تمام دورهها نیز ناشی از همین عامل بوده، است و میباشد.
رهبران جنبش روشنایی بر بالِ امواج خروشندهی احساسات مردم سوار بودند، شاید در آن هنگام آنان متوجه نبودند که چه میگویند و پیامد سخنان شان چه است و یا چه خواهد بود. آنان به جز از خودشان تمام نخبگان سیاسی و کارمندان دولتی هزارهتبار را خاین و مزدور فاشیسم میخواندند. شاید آنها واقعا توجه نداشتند و نمیدانستند که به کار بردن این نوع ادبیات چه تبعاتی دارد، یا هم شاید آگاهانه و تعمدی در پی تولید و توسعهی دامنهی نفاق بودند. اما هرچه که بود و بنا به هر دلیل و توجیهی که در نزد خود داشتند، به جز خودشان، از نظر آنان همه خاین بودند. در آن مقطع زمانی اگر از منظر آنان به جامعهی هزاره نگریسته میشد، به استثنای همان چند نفر که در رهبری جنبش قرار گرفته بودند و جوانانی که در دور و پیرامون آنها فریفتهی شان شده بودند و از واقعیتهای درون جنبش اطلاع درست نداشتند، دیگر کسی به دیدهی خوب دیده نمیشد. نفاق داخلی را بیش از حد لزوم دامن زدند. قابل درک بود که هدف آنها از یکسو تطهیر خودشان و از طرف دیگر خُرد و خمیر کردن حریفان شان بود. آنها، چون رهبران سنتی را حریفانِ در آستانهی زوال و سقوط میپنداشتند، بخاطر برچیدن بساط شان از هیچچیزی دریغ نکردند. سرانجام اما نه رهبران سنتی صحنه را ترک کردند و نه آرمان دادخواهی برق برآورده شد و نه هم مدعیان جدید به جایی رسیدند. صرف داغ نفاق افگنی بر پیشانی رهبران جنبش روشنایی از آن مقطع حساس تاریخی باقی ماند. به رغم آن همه تلاش و تکاپو آنها خود را تطهیر هم نتوانستند. ناخن انتقاد مردم همچنان، رفتارهای پوپولیستی آنان را نشانه میگیرد.
سوم) با دفن کردن اجساد تکهوپارهی جوانان تحصیل کرده که در چوک دهمزنگ جان باختند؛ گویا آرمان دادخواهی برای تغییر لین برق 500 کیلوولت را نیز "ما" با آنها یکجا زیر خاک کرده و برای همیش دفن کردیم. چون زور "ما" به مقصر اصلی و طرفی که ما را بدین روزگار تباه دچار ساخته بود نرسید و نمیرسید؛ شروع کردیم به انتقام گرفتن از همدیگر. چنان به جان همدیگر چسپیدیم و سرگرم نبردِ میانخودی شدیم، که دشمن اصلی را بهکلی فراموش نمودیم. همه از یاد بردیم که ما برای چه میرزمیدیم؟ طرف ما کی بود؟ داعیهی بنیادی ما چه بود و چه میخواستیم؟ بنابراین، سومین پیامد بسیار منفی رویداد دهمزنگ، از بین رفتن اصل داعیهی دادخواهی برای لین برق 500 کیلوولت بود. بعد از حادثه، رهبران جنبش روشنایی بخاطر اینکه آنها مورد بازخواست مردم قرار نگیرند، چنان فضا را از نفاق داخلی تیره و تار ساختند که داعیهی بنیادی در میان انبوه گرد و غبار بر خواسته از «جنگ همه علیه همه» گُم شد. آتش نفاق آن چنان شعلهور شد که همهگان را به نحو یکسان مصروف ساخت. کسی مشغول حمله بود و دیگری در صدد آمادگی گرفتن برای دفاع از خود.
گامهای که توسط رهبران جنبش روشنایی برای تداوم دادخواهی برداشته شد، بیشتر معطوف به رفتارهای پوپولیستی و شهرتطلبی بود، نه متمرکز بر دادخواهی برای لین برق 500 کیلوولت. بهگونهی مثال، آنها شعار میدادند که ما جهان را بر سر غنی تنگ میسازیم. بر بنیاد این شعار، به هر کشور که غنی به مسافرت میرفت و یا در جلسهای شرکت میجُست، در همان شهر توسط هزارهها تظاهرات راه اندازی میشد. این کار در ذات خود عیبی نداشت و نفس صدا بلند کردن هزارهها از هر گوشهی جهان خوب بود. سوی استفادهی بهزاد و یارانش اما از آن گِردهمآییهای مردم خارجنشین، برای کوبیدن حریفان داخلی شان، آن زحمتها را پیش از پیش خنثی و بیثمر مینمود. هرکسی که مخاطب و یا مردم را ابله بپندارد، در حقیقت امر خودش دچار بلاهت و کَودَنی ذهنی است. در آن زمان بهزاد و یاراناش میپنداشتند که مردم از کارهای آنها سر در نمیآورند. تصور میکردند که مردم متوجه رفتارهای پوپولیستی و عوامفریبانهی آنها نمیشوند. اما نه؛ واقعیت چنین نیست. مردم هم آنزمان و هم اکنون میدانند که آنها چه جفای سنگینی در حق شان کردهاند. مردم میفهمند که داعیهی بزرگ و برحق تغییر لین برق 500 کیلوولت، قربانی نفاق افگنی، شهرت طلبی و شارلاتان بازی آن مجموعهی خامخیال و سبکاندیش شد.
جمعبندی:
دادخواهی هزارهها برای تغییر لین برق 500 کیلوولت، با یک همدلی بینظیر آغاز شد. برای تحقق و برآوردهشدن آن خواست منطقی، تلاش جمعی صورت گرفت. تظاهرات شکوهمند و بیمانند 27 ثور در کابل و ولایات برگزار شد. ایستادگی و استدلال برای اثبات درست بودن آن داعیه نیز بارها انجام گرفت. آهسته آهسته اما زمانی که داعیهی جمعی و هدف عمومی به خودخواهی و عقدهگشایی افراد فروکاست و تنزل داده شد، شکست مردم نیز همزمان و گام به گام آغاز شد. با افسوس فراوان که جام تلخ شکست را مردم در 2 اسد 1395 در دهمزنگ با کشته و زخمی شدن بهترین جوانان شان، به سر کشیدند. علاوه بر لجاجت و خیرهسری غنی و کارشکنی حکومت وحدت ملی، خودخواهی رهبران جنیش روشنایی نیز از عوامل برجسته و بارز رخداد المناک دوم اسد به حساب میآید.
تظاهرات و گِردهمآییها در تمام نظامهای دموکرات و آزاد و شاید هم در تمام جهان، ابزار و وسیلهی تابع ساختن طرف مقابل است. حال، آن طرف مقابل حکومتها باشند، یا هر کسی دیگری. از این نظر تظاهراتها عامل فشار شمرده میشوند. اما زمانیکه جانب مقابل، قبل از استفاده کردن از ابزار فشار، تابع و تسلیم شود و خواست شما را قبول کند، دیگر نیازی به استفاده از ابزار فشار نیست. قبل از برگزاری تظاهرات 2 اسد، حکومت غنی ولو از سر نیرنگ و فریب، تابع و تسلیم خواست مردم شده بود، تیم مذاکره کنندهی شان، طرح شش فقرهی شورای عالی مردمی را امضا نموده بودند و با التماس به مدت ده روز از شورای عالی مردمی مهلت خواسته بودند. اما به اثر خودخواهی عدهای از رهبران جنبش روشنایی آن تظاهرات به راه افتاد و نتیجهاش پهن شدن گلیم عزا و ماتم در خانه خانهی مردم هزاره شد و بس. علاوه بر آن، پیامدهای زیان باری چون؛ گسترش نفاق در درون جامعه و از بین رفتن داعیهی اصلی را نیز تظاهرات دوم اسد در قبال داشت.
دادخواهی برای تغییر لین برق 500 کیلو ولت، فراز و فرودهای زیادی را داشت. گاه در اوج قرار داشت و گاه در نشیب. اوج این دادخواهی زمانی بود که همه دوستانه دور هم جمع میشدند و به امید آوردن روشنایی در خانههای هزارهها شبها با هم رأی زنی میکردند. اما از آن اوج و از آن فراز، کم کم بسوی فرود رفت و به فاجعهی خونین دوم اسد ختم شد. اگر قرار باشد دادخواهی و داعیهی لین برق 500 کیلوولت را، در یک جمله جمعبندی و نتیجهگیری کنیم؛ آن اینست که: «داعیهی برحق مردم هزاره با شکوه همدلی آغاز شد و با شارلاتان بازی عدهی سبکسر، در حالی خاتمه یافت که شکوه ما بر باد رفته بود، جوانان ما شهید و معلول شده بودند؛ داعیهی ما از دست رفته بود؛ روان جمعی زخمی بود و نفسهای جامعه از شدت زخم نفاق و اختلاف به شماره افتاده بود».
تاریخ بهترین داور است، از قضاوت تاریخ گریزی نیست.