جمهوری مدارا: کشمکشهایی که هرزگاهی میان دو گروه مردمی رخ میدهد و خیلی زود، به تضاد سید و نا-سید یا هزاره و نا-هزاره میانجامد، ریشه در یک مساله حل ناشده دارد. این مساله چیستی «سیّد» در میان هزارههاست. سیّد در میان هزارهها کیست؟ جامعه هزاره - نه فرد هزاره - به کی سیّد میگوید؟ آیا سیّد یک «قوم» است؟
بهجاست که نخست قوم را بدانیم. قوم یک مفهوم اجتماعی-فرهنگی است. قوم به گروهی از کسانی گفته میشود که دارای سه ویژگی باشد:
۱. فرهنگ مشترک داشته باشد؛
۲. سرزمین مشترک داشته باشد؛
۳. تاریخ مشترک داشته باشد.
شناسه قوم، «فرهنگ» و «سرزمین» و «تاریخ» است. با این سنجه اگر به سراغ سیّد برویم، سیّد را چگونه میبینیم؟ بیگمان سیّد ویژگیهای برشمرده قوم را ندارد. چه همانندی میان مردی عرب و مرد افغان و مرد تاجیک و مرد ازبک و مرد عراقعجمی و ... است؟ هر کدام آن مردان، تاریخ و سرزمین و فرهنگ ویژه خود را دارند؛ پس چهسان یک قوم بوده میتوانند؟ ممکن نیست؛ چون آنان هر کدام از یک قوم دیگرند. بحث ژنتیک و نیای مشترک را بهکنار مینهیم؛ چون نژاد خالص وجود ندارد و دیگر، ژنتیک تعیینکننده قومیّت نیست. خود نیای مشترک نیز پرسشبرانگیز است؛ چون هیچ شباهت میان یک سید عرب با افغان و هزاره نیست.
وقتی سیّد قوم نیست؛ پس چیست؟ در جامعهشناسی یک مفهوم است به نام «طبقه». جامعه از طبقات ساخته شده است. اگرچه طبقه بیشتر جنبه اقتصادی دارد؛ اما امروزه فراتر از آن در گستره عوامل فرهنگی نیز قابل استفاده است. بنابراین، مفهوم سیّد اگر در تاریخ هزاره بررسی شود، بیشتر با طبقه همخوان است تا قوم!.
نخست اینکه سیّد به کسی گفته میشود که دستار سیاه داشت باشد و دیگر خودش را از تبار خاندان علی بداند. هر آدمی دیگر این دو کار را میتواند؛ کما اینکه در دوران عبدالرحمان انگلیسیان چنین میکردند. سیّد مرتبه خودش را بالاتر از دیگران میدید، خواهان باژ دادن بود، خواهان احترام بود، کمتر کار میکرد، به خانه مریدان میرفت و از آنان چیزی میستاند و ... اینها همه ویژگی یک طبقه است نه قوم. در تاریخ، طبقات بالاتر از طبقات پایینتر چنین خواستهها داشتند. طبقه سیّد بسیار نزدیک به طبقه کدخدایان در جامعه هزاره است. هر دو ویژگیهای همانند فراوان دارند. از اینرو، سیّد و سیادت در جامعه هزاره، به مفهوم طبقه است.
برای اینکه سخنم را روشن کرده باشم، مثالی میزنم. بپندارید که شما یک گلستان گل با گلبرهای سفید دارد؛ ولیکن یک گل با گلبرگهای سیاه در آنجاست. آیا شما گلی را که گلبرگهای سیاه دارد، گل نمیدانید؟ چگونه است که دو مرد با یک گویش سخن میگوید، یک گونه رسم دارد، در یک سرزمین بهسرمیبرد، بدوخوب را باهم از سرگذرانده است؛ اما یکی سیّد است و یکی هزاره؟ اینکه یک مرد بهخاطر دستار سیاه یا پسوند سیّد خودش را هزاره نمیداند، جز برتربینی چیز دیگری نمیتوان نام نهاد. سیّد یک طبقه میان جامعه هزاره است که جایگاه خود را دارد. علوم اجتماعی این سخن را تایید میکند. اگر کسی با علم سر ستیز دارد یا نمیتواند خود را چنانکه هست بپذیرد، راهش سواست.
سودای سیّد همیشه برای جامعه هزاره دردسر بوده است. این تضّاد طبقاتی میان جامعه هزاره، از همه بیشتر آب بر آسیاب دشمن ریخته است. من منکر آمدن تنیچند از تول علی بر خراسان نیستم؛ بلکه میگویم، اگر فرزندانی از آنان مانده باشد، در میان جامعه هزاره، حلّ شده است و هویّت هزارگی گرفته است؛ مانند هزارههای که در آغاز هزاره نبودند و پسانها هزاره شدند. سیّدهای بربری ایران خودشان را از قوم خاوری میگویند. همیشه جزو در کلّ محو میشود. این یک چیزی کاملاً طبیعی است. اگر نمیپذیرد، کو آن سیّد که اصالت عربیبودن خود را در میان هزارهها نگه داشته باشد؟
ادّعای هویّت قومی سیّد، یک ادّعای ایدئولوژیک است که در آن خواست قدرت مطرح است نه دلسوزی و واقعیّت. این دعوی از سوی کسانی چون عادلی، حسینی مزاری، هادی، انوری، جاوید، حجّت، کاظمی، علوی و ... مطرح شده است که همگی طردشدگان جامعه هزارهاند. جامعه هزاره آنان را به خاطر کارهای ناپسندانه و مغرضانه شان، از خود پس زده و آنان از عقده این کار، دست به چنین دعوی زدهاند؛ وانگهی این دعوی از سوی برخی انسانهای سادهلوح و برتریخواه دامن زده شده/ میشود. مدّعیان این کار، همه گوش در دهن و دست در جیب کشورهای همسایه دارند. این پروژه را اشرف غنی، سیاسی کرد و خواست او که همانا تجزیه اقوام بود، بهخوبی با خواست این مدّعیان موافق افتاد و این «پروژه ایدئولوژی و سیاسی» رقم خورد.
جامعه هزاره باید آگاه باشد و آگاهانه تصمیم بگیرد و سود و زیان خود را بسنجد و عقل و واقعیّت را در پیش بگیرد. از توهّم بیرون شود و از ستیز درونی دست بشوید و همدیگر را بپذیرد. جایگاه هم را بهرسمیت بشناسد. خود را جزو یک کلّ یکه بداند. سیهدرونیها و سیالداریها را کنار بنهد. ما هیچ چارهای نداریم، جز پذیرش هم همچون «یک قوم» و واقعیّت هم همین است. از طبقه سیّد، کسان «بادرک»ی داریم که خود را جزوی در میان کلّ هزاره میدانستند/میدانند. کسانی چون شاهعلیاکبر شهرستانی، استاد شاهعوض بامیانی، دکتور سیدعسکر موسوی، سیدغلامحسین موسوی، سیدعلی علوی، سید اسماعیل بلخی، سیدعباس حکیمی، سیدعبدالحمید و سید محمد سجادی، رضا محمدی، ضیا قاسمی، سیدانور آزاد، ابوطالب مظفری، سیدابراهیم بامیانی، موسا ظفر، سید محقق دایزنگی، سید داوود یکهاولنگی و ... که همه سیّدهای هزارهاند. راه و رمز نجات ما در این همسویی واقعی نهفته است