به مناسبت دوم اسد؛ مسیر خون آلود روشنایی از کجا آغاز شد؟ (بخش دوم)


 به مناسبت دوم اسد؛ مسیر خون آلود روشنایی از کجا آغاز شد؟ (بخش دوم)

جمهوری مدارا: جلسه‌ی کابینه تحت ریاست دو رییس حکومت وحدت ملی( غنی و عبدالله)، به تاریخ 11 ثور 1395، تغییر مسیر لین برق 500 کیلو وُلت را از بامیان به سالنگ، بدون کدام مخالفت جدی فیصله می‌کند. آن‌گونه که گفته می‌شود، تنها سرور دانش معاون دوم رییس جمهور، خواهان تجدید نظر می‌شود، اما هیچ کسی از استدلال وی حمایت نمی‌کند، با بدرقه‌ی سکوتِ اعضای کابینه، سخن او بدون کدام نتیجه به پایان می‌رسد.

براساس سهمیه‌بندی و تقسیم قدرت میان دو رییس حکومت وحدت ملی، وزارت انرژی و آب، سهم داکترعبداالله رییس اجراییه‌ی حکومت رسیده بود که علی‌احمدعثمانی وزیر آن وزارت بود. با توجه به این‌که در انتخابات ریاست جمهوری، سال 2014، 90% جامعه‌ی هزاره به عبدالله رأی داده بودند، توقع و انتظار مردم آن بود که ایشان و وزیر مربوطه‌اش از حقوق آنان دفاع کنند. اما نه عبدالله و نه وزیر او، هیچ‌کدام خم به اَبرو نیاوردند و دریغ از یک کلمه که در ارتباط به این موضوع مهم گفته باشند. اگر وزیر انرژی و آب موضوع را بدان شکل شامل اجندای کابینه نمی‌کرد، قطعا آن فیصله نیز صورت نمی‌گرفت. اگر عبدالله، به صورت جدی مخالفت و ایستادگی می‌کرد، غنی توانایی فیصله‌ی یک جانبه را نداشت. آن گونه که گفته می‌شود؛ تا آن زمان‌، غنی تلاش داشت که به‌خاطر آینده‌اش، با عبدالله خوب باشد و نظر او را در خیلی از مسایل، مهم می‌دانست و به آن ارج و بها قایل بود.

سروی تخنیکی عبور لین برق 500 کیلو وُلت از افغانستان، توسط موسسه‌ی "فیشنر" آلمانی صورت گرفته بود. این مؤسسه خطِ دوشی-بامیان را به لحاظ اقتصادی و کوتاه بودن آن مسیر، مقرون به صرفه تشخیص داده و از نظر فنی نیز آن را بهتر می‌دانسته است. معلوماتی نسبتا مستند و موثق که بعداً به بیرون درز کرد، نشان داد که اسماعیل‌خان وزیر وقت وزارت انرژی و آب، با این نظر "فیشنر" مخالفت می‌کند و مسیر سالنگ را به عنوان مسیر بدیل پیشنهاد می‌نماید. هیچ دلیلی برای رفتار اسماعیل‌خان، نمی‌توان تصور کرد، جز خالی کردن عقده‌های چِرکین گذشته نسبت به مردم هزاره. اسماعیل‌خان از گذشته‌های دور خصومت غیر قابل انکار و بی‌مهار را نسبت به هزاره‌ها اعمال کرده بود. تخریب کامل دو منطقه‌ (پَشمکه و پَتمکه) هزاره‌نشین در دهه‌ی 70، توسط اسماعیل‌خان در مرز هرات و ایران و کوچ‌دادن اجباری ساکنین آن‌ها، به معنای دشمنی آشکار امیر حوزه‌ی جنوب غرب با مردم هزاره بود. به اثر ویران شدن آن دو ساحه‌ مسکونی، هزاران خانوار آواره و بی‌خانمان گردیدند، که اغلب به ایران پناه برده بودند.

در یک رخ‌داد (چه خوب باشد یا بد، تلخ باشد یا شیرین)، معمولا عامه‌ی مردم، علل و عوامل نزدیک را می‌بینند و دور دست‌ها را فراموش می‌کنند. در حالی‌که، نطفه‌ی یک پدیده‌ی اجتماعی از اولین علت‌اش بسته می‌شود و آهسته و آهسته نُضج می‌گیرد و به کمال می‌رسد. فی‌المثل، اگر اسماعیل‌خان، لجاجت به خرج نمی‌داد و از منصب و قدرت خود سوی‌استفاده نمی‌کرد و علیه هزاره‌ها عقده‌گشایی نمی‌نمود، آیا بازهم ممکن بود که فاجعه‌ی دهمزنگ رخ دهد؟ از نظر منطقی و فلسفی جواب "نه" است. ولی در محاوره‌های اجتماعی و روز مره، ذهن عوام مردم قد نمی‌دهد که ریشه‌ها را ببینند و آب از سر چشمه بر دارند.

در این‌که ذهن و ضمیر غنی پر از تعصب و نفرت علیه هزاره‌ها و اقوام غیر پشتون بود، در آن شاید کم‌تر کسی شک داشته باشد. اما در مورد تغییر لین برق 500 کیلو وُلت، کاش! ذهن و فکر عبدالله، عثمانی و اسماعیل خان، خالی از تبعیض و تعصب بودی، تا هزاره‌ها خود را تحقیر شده احساس نمی‌کردند. در بیست سال اخیر، در اکثر ادارات و از طرف هرکسی که دست‌اش می‌رسید و از توان‌اش بود، علیه هزاره‌ها از تعصب و نا رواداری و حق‌تلفی کار گرفته می‌شد. در افغانستان اعمال تبعیض و تعصب علیه هزاره‌ها مختص به یک قوم نیست، در طول بیش‌تر از صد سال، آن قدر تخم نفرت علیه هزاره‌ها کاشته شده، که در بُنِ ذهن و روان هر فردِ غیر هزاره، نفرت علیه هزاره وجود دارد. صدسال جنگ روانی علیه هزاره‌ها همه را به این باور رسانیده که آزار و اذیت هزاره‌ها و حق تلفی آنان صواب اخروی دارد و باعث رفتن به بهشت می‌شود. اسماعیل‌خان و عثمانی هر دو تاجیک‌تبار بودند؛ اما چرا علیه هزاره‌ها تعصب به خرج دادند؟ هیچ توجیه منطقی و دلیل عقلانی برای آن تصمیم آمیخته با تعصب وجود ندارد، جز این‌که گفته شود، صواب آخرتی خودها و تحقیر آشکار دنیایی هزاره‌ها را در نظر داشتند و دیگر هیچ!

بعد از بلند شدن صدای اعتراض مردم هزاره علیه فیصله‌ی کابینه، در ابتدا کدام واکنش جدی از آدرس حکومت دیده نشد. اما وقتی‌که میزان بلند حساسیت مردم و عزم آنان را برای دادخواهی دیدند، گفته شد که آن فیصله یک کار فنی است و این گونه موارد بستگی به تصمیم حکومت دارد که چه فیصله می‌کند و از حوزه‌ی صلاحیت و مشوره‌ی مردم بیرون است. این استدلال در آن شرایط بحرانی، بسیار بی‌معنا و یک جواب سر به‌بالا به نظر می‌رسید، هیچ کسی را قانع نساخت بلکه میزان حساسیت را چند برابر بالا برد.

بعد از جلسه‌ی اولی  نخبگان، رهبران سیاسی، متنفذان اجتماعی و جوانان در مصلای شهید مزاری، جلسه‌های بعدی نظم و سامان خوب‌تر گرفت و تحت عنوان "شورای عالی مردمی" به صورت منظم در جاهای مختلف هر روزه برگزار می‌شد. نتیجه‌ی آن جلسه‌های پی‌هم این شد که تظاهرات گسترده‌ی را در کابل راه‌اندازی می‌کنیم و هم‌زمان در ولایات نیز تظاهرات صورت بگیرد. صدای راه‌اندازی تظاهرات گسترده‌ی مردمی در کابل، حکومت را تکانِ سخت داد و شاید خواب را نیز از چشمان‌شان ربود. از هر طریقی به تلاش و تکاپو افتادند تا مانع برگزاری تظاهرات در کابل شوند. به صورت رسمی اما به امضای رییس جمهور غنی، یک کمیسیونِ تحت نام کمیسیون ملی تشکیل شد که از آدرس حکومت، سروردانش معاون دوم رییس جمهور و محمدمحقق معاون دوم ریاست اجراییه و تعداد دیگری از اعضای حکومت عضو بودند. خواسته شده بود که از اعضای "شورای عالی مردمی" نیز در این کمیسیون چند نفر به عنوان عضو شامل شوند تا به صورت مشترک کار برای یافتن یک راه حل آغاز شود.

از طرف اکثر مردم و افکار عامه و هم‌چنان شورای عالی مردمی، اما تشکیل آن کمیسیون به مثابه‌ی یک خُدعه و کاری از جنس نیرنگ‌بازی تلقی شد. کم-وبیش همه باورمند بودند که به منظور خنثی ساختن تصمیم مردم برای راه اندازی تظاهرات، چنین کمیسیونی تشکیل شده است. جوِّ سنگین بدبینی افکار عامه نسبت به کار حکومت، باعث آن شد که به رغم تلاش‌های که دانش و محقق به خرج دادند، این کمیسیون تشکیل نشود و مآلاً کاری نیز برای یافتن راه حل روی دست گرفته نشد.

 نکته‌ی جالب و قابل درنگ و تأمل در جریان دادخواهی لین برق 500 کیلو وُلت، از زمان تشکیل شورای عالی مردمی تا به جنبش روشنایی همین بود، که با "دیپلماسی دروازه‌های بسته" می‌خواستند به نتیجه برسند. از یک‌طرف آن‌ها می‌خواستند که حکومت باید فیصله‌ی 11 ثور مبنی بر تغییر لین برق را لغو کند، از سوی دیگر اما هر نوع نشست و مذاکره با حکومت و هیأت‌های توظیف شده‌اش را رد می‌کردند و حاضر به گفتگوی رو- در - رو نبودند. "دیپلماسی با دروازه‌های بسته" یکی از برجسته‌ترین عامل‌های شکست و بی‌سرانجام شدن دادخواهی برای تغییر لین برق 500 کیلو ولت می‌باشد. از همان روزهای اول، نشست با حکومت تبدیل به "تابو" (حرام) شد. هرکسی ولو به هر نیتی، اگر بحث مذاکره با حکومت را به میان می‌آورد بدون هیچ درنگی، انگِ مزدوری و برچسپ خدمت به "فاشیست" به او زده می‌شد. این منطق نا استوار، تمام باب‌های گفتگو را بست، که حتی نشست با خودی‌ها (محقق و دانش) نیز هزینه‌بر و سخت شد. در آخرین لحظه‌های که تصمیم تظاهرات نهایی و آمادگی‌ها گرفته شده بود. بعد از تلاش‌های زیاد، سرور دانش موفق به برگزاری یک جلسه در دفتر کارته‌چار خود شد. در آن جلسه گفته می‌شود که تعدادی از اعضای شورای عالی مردمی و از چهره‌های برجسته‌ی آن، سعادتی و بهزاد نیز شرکت کرده بودند، اما از ترس متهم شدن به مزدوری برای حکومت حرفی نگفتند که مذاکره دوام پیدا کند.

شورای عالی مردمی در بخش‌های مختلف کمیته‌های زیادی را ایجاد کرده بود. کمیته‌ی برگزاری تظاهرات و فراخوانی مردم، تمام آگاهی‌های لازم را برای تظاهرات 27 ثور به اطلاع مردم  رسانده بود. روز موعود از استقامت‌های مشخص شده و بسا از جاهای نامشخص مردم هزاره‌ به طرف چوک دهمزنگ چون سیل خروشان به راه افتادند. آن‌چه که بعدا شنیده می‌شد، بخش‌های امنیتی حکومت، جمعیت اشتراک کننده در تظاهرات را بین هشت‌صد هزار تا یک میلیون نفر بر آورد کرده بودند. اما مهم نیست که تعداد دقیق جمعیت چه قدر بود و یا چه اندازه تخمین زده شد، ولی سنگینی و گستردگی حضور مردم هزاره در آن تظاهرات، همگان را به تعجب واداشته بود. حتی از عصر تظاهرات‌ها و زمان حزب دموکراتیک خلق نیز، کسی چنین حضور وسیع خیابانی را در در کابل به یاد نداشت و تجربه نکرده بود.

از آغاز تظاهرات تا ختم آن، کوچک‌ترین بی‌نظمی را کسی مشاهده نکرد. گویا هزاره‌‌ها، در آن روز خواسته بودند که در کنار حضور میلیونی خود، فرهنگ و مدنیت شان را نیز به نمایش بگذارند. به نیروهای پولیس، که برای تأمین امنیت در گوشه و کنار مسیر تظاهرات دیده می‌شدند، مردم برای ابراز قدردانی، شاخه‌‌های گل تحفه داده و تقدیم کردند. هیچ تخطی و خودسری از هیچ کسی دیده نشد، گویا آن جمعیت سنگین تعلیم دیده بودند که چه‌گونه در آن روز ظاهر شوند. بعد از ختم تظاهرات مردم به صورت داوطلبانه، بوتل‌های آب مصرف شده و پلاستیک‌ها را نیز جمع‌آوری و قسمت‌های از چوک دهمزنگ را به شکل نمادین جاروب کردند. آن حضور گسترده، آن نظم بی‌نظیر، آن شأن و شکوه ظاهر شده در خیابان، آن خواست منطقی و آن همه زیبای‌های که در قالب تظاهرات به نمایش گذاشته شد، به راستی که انسان و جهان را به شگفتی واداشت و هر ناظر منصف را به تحسین و آفرین وادار کرد. تنها حاشیه‌ی کوچکِ که در آن تظاهرات برخی‌ها دیدند و گفتند، بی‌تابی تعدادی از نخبگان سیاسی برای دیده شدن بود. در طول مسیر و در ایست‌گاه آخر، هرکدام از نخبگان، شاید چند بار صحبت کردند و یا تلاش نمودند که سخنرانی کنند. شاید آن رفتارهای نازیبا به منظور ضرب زدن سکه‌ی افتخار تظاهرات به نام شان بوده و یا می‌خواستند که نقش برجسته‌ی شان را به رخ بکشند. شاید افراد نقش خود را داشت، اما واقعیت این‌است که آن تظاهرات موج خودجوش و نمایش هم‌دلی هزاره‌ها برای تحقق آرمان و هدف شان بود.

حکومت زمانی که از تلاش‌های خود برای جلوگیری از برگزاری تظاهرات نتیجه نگرفت، سعی کرد که با تبلیغات و جنگ روانی مانع حضور و اشتراک مردم شود. محمدمحقق معاون دوم ریاست اجراییه صریح‌تر و سروردانش معاون دوم رییس جمهور کمی با ملاحظه‌تر برای کم‌رنگ کردن تظاهرات تلاش‌های را انجام دادند. اما شرایط روحی و روانی مردم به گونه‌ی بود که آن اقدامات، هنوز باعث تحریک و تحرک بیش‌تر مردم می‌شد و به تعبیر مولانا " از قضا اسکنجبین صفرا فزود". آن تلاش‌های پیدا و پنهان حساسیت و آمادگی مردم را برای حضور و سهم‌گیری در تظاهرات شاید چند برابر کرد.

یک شب قبل از برگزاری تظاهرات، حکومت چوک دهمزنگ را با کانتینر بسته کرده بود. این تدبیر به منظور آن سنجیده شده بود که پیش‌تر از این نروید و از این "قَلای" آهنین عبور نکنید! حکومت از تظاهرات "تبسم" تجربه گرفته بود که دیگر کسی را به ساحه‌ی ارگ نزدیک شدن نگذارد. مردم به این تدبیر و تصمیم حکومت ارج گذاشتند و تظاهرات را بدون هیچ حادثه‌ی در چوک دهمزنگ پایان دادند.

بعد از ختم تظاهرات 27 ثور 1395 تا نزدیک به آخر ماه سرطان آن سال، ارتباط بین حکومت و شورای عالی مردمی خواسته یا ناخواسته قطع شد و هیچ گفتگوی رسمی یا غیر رسمی برای حل آن مشکل انجام نگرفت. در تاریخ 23 ماه سرطان  (یا زودتر و دیرتر) دوباره باب گفتگو گشوده شد، اما نتیجه‌ی آن تغییر لین برق نه، بلکه رخداد غم‌بار 2 اسد شد، که در قسمت بعدی آن را پی خواهیم گرفت.

مطالب مرتبط