فصل تلخ محرومیت: چشم‌انتظاری دختران برای سپری نمودن امتحان کانکور


 فصل تلخ محرومیت: چشم‌انتظاری دختران برای سپری نمودن امتحان کانکور

با طلوع خورشید امروز، قرار است فصلی جدیدی از سرنوشت جوانان رقم بخورد؛ سرنوشتی که انتظار می‌رود هم‌راه با سعادت و آینده‌ی نیک باشد. کسانی‌که دوازده سال زحمت کشیدند و تلاش کردند؛ از طرف ادراه‌ی امتحان کانکور دعوت شدند تا برای پله‌های بعدی تحصیلی‌شان امروز را میزبان پرسش‌نامه‌های امتحان کانکور باشند، اندوخته‌های دوازده ساله‌ی‌شان را در پای سرنوشت آینده‌ی‌شان بریزند و انتخاب کنند که می‌خواهند با ورد و قبولی در دانش‌گاه و ختم دوره‌ی کارشناسی کدام سمت را در جامعه ایفا کنند.

این‌روز چقدر خاص، سرنوشت‌ساز و پر از هیجان و امید است؛ مگر می‌شود نباشد. اما افسوس که تجربه‌ی چون‌این روز برای من فقط رویا است و خیال، رویایی که نمی‌فهمم چه مدت را دربر می‌گیرد تا از تصور محض خارج شود. این‌که چه سختی‌هایی را به جان خریدم و برای امروز خودم را آماده کردم؛ فقط خودم می‌توانم درک کنم. دوازده سال مکتب‌ام بماند کنار، یک سال را در گرما و سرما؛ یک‌ونیم ساعت در روز تا رسیدن به مرکز آموزشی آمادگی کانکور، شب‌ها تا سحر بیدار ماندن و ازهمه وحشت‌ناک‌تر این‌که هر روز ممکن بود زنده نباشیم و در جریان درس، انفجاری شود و بمیرم را تجربه کردم؛ اما امروز نمی‌توانم در امتحان کانکور شرکت کنم. چرا؟، به خاطر این‌که‌ دختر استم و در کشور ما دختران اجازه‌‌ی تحصیل را ندارند؛ علت‌اش را نمی‌فهمم چیست. سیاست یا شریعت و یا  هم راهی برای کسب مشروعیت؛ اما تاوان‌اش را می‌کشم و قیمتی به ارزش هدررفتن عمر و وقت را که ناجبران‌ترین ثروت زندگی‌ام است، می‌پردازم.

یکی از خواست‌ها و امید هر جوان چه دختر و پسر، از اشتراک در امتحان کانکور در کنار رشد شخصیت و ظرفیت، دست‌یابی به منابع اقتصادی و در نتیجه استقلال مالی آن‌ها از خانواده‌های شان است. من هم می‌خواستم با انتخاب مسیر تحصیل روزی وظیفه داشته و حمایت‌کننده‌ی خانواده‌ام در بخش اقتصادی باشم که طالبان راه رسیدن به این خواست را برای‌مان بسته است در واقع نمی‌توانم در قالب کلمات بیان کنم و بگوییم بر من امروز چه می‌گذرد و چه حسی دارم. بیش‌تر از دو سال می‌شود که هر لحظه منتظر شنیدن خبر بازشدن مکتب و دانش‌گاه استم، هر روز دعا می‌کنم معجزه‌ی شود و طالبان اعلام کنند که دختران هم می‌توانند درس بخوانند، مکتب و دانش‌گاه بروند و برای آینده‌ی بهتر خود و کشورشان زحمت بکشند.

این چشم‌انتظارهای مداوم و ادامه‌ی محدودیت‌ها، زندگی را برای من و میلیون‌ها دختر و هزاران فیروزه‌ی دیگر، آمیخته با استرس و فشارهای روحی و روانی کرده است. امکان ندارد که سه سال را جبران کنیم؛ چون هر دوره سن و سال خود را می‌طلبد و در تمام جهان برای مکتب و دانش‌گاه محدوده‌ی سنی مشخصی دارد. حال اگر دانش‌گاه می‌رفتم سال دوم بودم و دو سال بعد دیگر دوره‌ی کارشناسی‌ام را تمام می‌کردم. از لحاظ سطح تحصیل رشد کرده و با معیارها بازار کار خودم را برابر می‌کردم.

اکنون ولی در خانه استم و امتحان کانکور، دانش‌گاه و رسیدن به مدنی‌ترین حق‌ام، تبدیل به رویایی دست‌نیافتنی شده. گاهی هم پرسش‌های را در ذهن‌ام می‌آورم و با خود می‌گویم، فرض کنیم امسال یا یک سال بعد محدودیت‌ها آموزشی برداشته شود و ما بتوانیم مکتب برویم، امتحان کانکور بدهیم و دانش‌گاه برویم؛ اما چگونه می‌توان سه سال خانه نشستن را جبران کرد؟، مگر می‌شود تاریخ را به عقب برگرداند و از همان سن‌وسال، با همان شوق و ذوق شروع کرد؟

دخترانی که از طرف خانواده‌های‌شان مجبور به ازدواج شدند چه، می‌توانند بیایند و مثل گذشته درس بخوانند؟؛ این پرسش‌ها و پاسخ‌های منفی‌اش روح‌ام را در کالبد بدن‌ام حبس کرده و نمی‌گذارد شب‌ها بخوابم. نمی‌دانم سزای کدام جرم ناکرده‌ی‌مان را می‌پردازیم و تا چه وقت محکوم به این بی‌منطقی‌ها خواهیم بود؛ اما خوب می‌دانم پایان هر شبی را سحری‌ست و امید دارم تا پایان این دوره‌ی شوم دوام بیاورم.

مطالب مرتبط