جمهوری مدارا: از اعماق قلبم، از قلب یک دختر، که در سالهای گذشته به دلیل جنگ و ظلم، از درد و ناامیدی پر شده، اما هنوز هم به آیندهای روشن و آزاد امیدوار است، برای شما مینویسم. من مریم امیری، شانزدهساله، در سرزمینی به دنیا آمدهام که سالهاست در آتش جنگ و ظلم میسوزد؛ سرزمینی که از روزهای روشن و شاداب، به شبهای سیاه و غمانگیز تبدیل شده است، بهخصوص در این سه سال اخیر. این سه سال برای من پر از رویا، امید و چالشهای بزرگ بوده است. هر روز با شکوه جدید آغاز میشد، اما همیشه با دشواریها همراه بود. حتی در لحظات تاریکترین روزها، یادآوری میکردم که هنوز رویایی برای تحقق باقی مانده است.
این سه سال برایم نقطه عطفی بودهاند؛ زمانی که در مواجهه با نابرابری، تبعیض و خشونت، تصمیم گرفتم بیش از هر زمان دیگری برای رویاهایم مبارزه کنم. با خود گفتم که زندگی هیچگاه رویاهایمان را به ما نمیدهد، اما ما میتوانیم خودمان را به رویاهایمان برسانیم. زندگی پر از راز و رمزهایی است که باید آنها را برای خودمان حل کنیم. فهمیدم که گاهی باید به چیزهایی دیگر نگاه کنیم، به آنچه که اهمیت زیادی دارند. امروز میدانم که مهمترین چیز در زندگی، به اشتراک گذاشتن تجربیات است؛ تجربیاتی که تاریخ در قلب خود نگه خواهد داشت.
طی کردن این سه سال گذشته ساده و آسان نبوده است، اما ناممکن هم نبوده. تجربه کردهام که در هر تغییر بدی، نخستین قربانیان جامعه زنان هستند. دختران زیادی به ازدواجهای اجباری مجبور شدهاند، دولت حاکم به بهانههای مختلف دختران را با خود میبرد. تعدادی از دختران و زنان مورد تجاوز قرار گرفتهاند و تهدید شدهاند. دخترانی نیز دست به خودکشی زدهاند. این وضعیت، داستانهای تلخ و پنهانی را به همراه دارد؛ قصههایی که برای بیان آنها کسی جرات نکرده است زیرا صحبت کردن در اینجا خطر بزرگی دارد.
گاهی میخواهم این قصههای پنهان را آشکار کنم، یا لااقل ثبتشان کنم. تمام آنها را مینویسم و داخل صندوقی قفل میکنم تا مبادا کسی پیدا کند و باعث مرگم شود. میخواهم چند تا از تلخترین تجربیات و حادثهها را که پنهان مانده است، بنویسم. زمانی که جمهوریت فروپاشید، هزاران دختر و هزاران آینده با رویاهای فراوان مهاجر شدند و از افغانستان خارج شدند. برخی در راه مهاجرت جان خود را از دست دادند و برخی ناپدید شدند. هزاران کودک بدون مادر، خواهر، پدر و برادر، بیخانواده شدند.
در این سه سال، دختران زیادی ناپدید شدهاند. خانوادههای آنها گزارش دادهاند که دخترانشان برای خرید یا به کورس رفتهاند و دیگر برنگشتهاند. سرنوشت آنها، چه مرده و چه زنده، نامعلوم است. دختران و زنان را به بهانههای مختلف مانند حجاب و پوشش نامناسب، به هزاران دلیل و بهانه با خود بردهاند. اینها فقط چند مورد از جزییات بسیاری است که من شاهد آن بودهام.
در این سه سال، درسهای زیادی از تجربهام آموختهام: اینکه چگونه با شجاعت و ایمان به رویاهایم پایبند بمانم، حتی زمانی که دنیای اطرافم تغییر میکند. برایم روشن شد که مسیر زندگی گاهی پیچیده و ناگهانی است، اما همین تهدیدها و چالشهاست که ما را به سمت رشد و پیشرفت سوق میدهد.
سه سال از زندگیام گذشت. در این سالها، وضعیتهای بد زیادی را تماشا کردم، حرفهای زیادی شنیدم و تجربههای تلخ و شیرین زیادی داشتم. من در این سه سال به عنوان بازمانده زندگی شدم؛ یعنی چهار دوستم را با قصههای متفاوت از دست دادهام. تنها من این تجربه تلخ را ندارم، بلکه تمام دختران این سرزمین چنین تجربههایی دارند. ما نسلی از تجربههای مشترک و دردهای مشترکیم.
من و تمام ما دختران قویتر از آن هستیم که ظلم و ستم ما را شکست دهد. ما قویتر از آن هستیم که از رویاهایمان دست برداریم. ما شاهد تاریک شدن هر چیز خوب و شاد در کشورمان بودهایم، اما با وجود همه این تاریکیها، هنوز هم به خود و به آیندهای آزاد امیدواریم. من به جهان میگویم که این رویاها هرگز از ذهن من محو نخواهد شد. من هنوز به آیندهای روشن و آزاد امیدوارم. من هنوز به حقوقم باور دارم و به تغییر و پیشرفت امید دارم.
امیدوارم که بعد از این سه سال تاریکی، امسال سال روشنایی برای همه ما مردم افغانستان باشد، بهخصوص برای زنان و دختران این سرزمین.