جمهوری مدارا: کابل، شهری که روزگاری مظهر زیبایی، شعر و فرهنگ بود، امروز به ویرانهای تبدیل شده است که در دلش خاطراتی تلخ و رویاهایی نابود شده را پنهان کرده است. در سایهی وحشتی سنگین طالبان، این شهر فقط خاطرات روزهای آرامش و صلح را در خود نگه داشته و هر گوشهی آن حکایتی از روزگاری دارد که در آن موسیقی، شعر و هنر جریان داشت. کابل در دامنهی کوهها و در کنار رودخانهها جای گرفته بود و زمزمههای صلح و آرامش را با خود داشت، اما اکنون ترس، خشونت، تنفر و تعیض جای آن را گرفته است.
کابل، شهر خاطرهها و رویاهای ویران شده است. خاطراتی از روزهای صلح و آرامش که در میدان آزادی، باغ بابر، کوی حاجی احمد و هر کوچه و پس کوچه این شهر به جا مانده است. رویاهایی که با صدای آتش و خون و اشک، درهم شکسته و نابود شدهاند. کابل، شهری است که درد و غم در آن موج میزند؛ درد از فقر و بیچارگی، غم از ترس و خشونت، درد از خانههای ویران شده و خانوادههای پراکنده، و غم از آیندهای نامعلوم و گذشتهای پر از غصه.
کابل، شهر شاعرانهای که با وجود تاریخ پر از درد و ناملایمات، زیبایی و اصالت خود را حفظ کرده بود، اکنون در زیر سایهی جنگ و خشونت به ویرانهای مملو از غم و درد تبدیل شده است. اما با وجود تمام این مصائب، مردم کابل هنوز امید به آیندهای بهتر را در دل خود زنده نگه داشتهاند.
اما در دل این غم و اندوه، رویاهایی شکسته و آرزوهایی بر باد رفته نهفته است. رویاهایی که دختران، پسران، پدران و مادران کابل زیر سایهی سنگین حکومت طالبان، با حسرت در دل نگاه میکنند. دختران کابل رویاهایی داشتند که با طلوع خورشید هر روز، نو میشدند؛ رویاهایی از تحصیل، پیشرفت، استقلال، انتخاب و آزادی. رویاهایی که اکنون در زیر سایهی تیره و تاریک طالبان به خاکستر تبدیل شدهاند.
دختران کابل رویا داشتند که داکتر، انجنیر، معلم، نویسنده و هنرمند شوند. آنها میخواستند به قلههای موفقیت دست یابند و در جامعه نقشی فعال داشته باشند، اما اکنون فضای تاریک و خفقانآور حاکم بر شهر، اجازهی پرواز به رویاهایشان را نمیدهد. این دختران میخواستند که با انتخاب خود، زندگی خود را بسازند؛ میخواستند که شریک زندگیشان را خودشان انتخاب کنند و با عشق و امید، زندگی خود را به پیش ببرند. اما اکنون زندگیشان در قفسی از سنتها و تعصبات زندانی شده است. آنها میخواستند در کنار برادرانشان آیندهی کشورشان را بسازند، اما اکنون آیندهی آنها در تاریکی و ناامیدی گره خورده است.
دختران کابل رویا داشتند که در مکتب و دانشگاه تحصیل کنند، در جامعه فعال باشند، کار کنند و برای کشورشان مفید باشند. اما اکنون طالبان با قوانین سنگین و وحشتناک، آنها را از کار و وظیفه محروم کردهاند. دختران از ترس حکومت وحشتناک طالبان، در خانههایشان حبس شدهاند و صدایشان خاموش شده است. آنها رویا داشتند که با آزادی و بدون محرم از خانه بیرون بروند و با صدای بلند در جامعه شرکت کنند، اما اکنون طالبان آنها را به حبس خانه محکوم کردهاند. با وجود تمام این مشکلات و رنجها، دختران کابل هنوز هم امید به آیندهای بهتر را در دل خود زنده نگه داشتهاند. آنها به رویاهای خود اعتقاد دارند و در انتظار روزی هستند که باز هم با آزادی و کرامت در جامعه شرکت کنند.
پسران کابل نیز رویاهایی داشتند؛ رویاهایی از رسیدن به آرزوهایشان، داشتن زندگی شرافتمندانه و آبرومندانه در کنار خانوادههایشان. آنها میخواستند برای کشورشان مفید باشند و به جامعه خدمت کنند، تحصیل کنند و توانمند شوند. اما اکنون اقتصاد نابسامان، بیکاری گسترده و عدم امنیت، رویاهای آنها را به خاکستر تبدیل کرده است. پسران میخواستند در کنار خانوادههایشان به آیندهای روشن و پرامید فکر کنند، اما اکنون آیندهی آنها در زیر سایهی جنگ و ناامنی، به تاریکی گره خورده است.
پدران و مادران کابل نیز رویاهایی داشتند؛ آنها میخواستند فرزندانشان در صلح و آرامش زندگی کنند، تحصیل کنند و به آرزوهایشان دست یابند. آنها میخواستند فرزندانشان به عنوان شهروندان خوب و مفید برای جامعه رشد کنند. اما اکنون، آیندهی فرزندانشان در زیر سایهی جنگ و خشونت، به ناامیدی و غم گرفته شده است. این والدین رویا داشتند که در کنار فرزندانشان، زندگی آرام و شاد داشته باشند، اما اکنون غم و اندوه از دست دادن عزیزان، ناامیدی، نیاز و فقر، بر زندگی آنها سایه افکنده است.
کابل، شهر رویاهای ویران شده است؛ رویاهای دختران، پسران، و پدران و مادرانی که زیر سایهی حکومت طالبان، به خاک سیاه نشستهاند. این شهر که روزگاری مظهر امید و آرزو بود، اکنون دردی عمیق را در دل خود نهفته دارد. امید به آیندهای بهتر در این شهر با رنج و درد آمیخته است، اما شاید روزی برسد که این دردها از دل مردمان کابل زدوده شود و این شهر دوباره به روزهای صلح و آرامش بازگردد.
کابل، در دل خود داستانهای بسیاری از مقاومت و ایستادگی دارد؛ داستانهایی از جوانانی که با وجود همهی تهدیدها، هنوز هم برای عدالت و آزادی میجنگند. این شهر پر از صداهای خاموشی است که در برابر ظلم و ستم ایستادهاند و روزی خواهند توانست که این صداها را به گوش جهان برسانند. دختران و پسران کابل، با وجود تمام مصائب، هنوز هم در دل خود امید به روزی دارند که بتوانند با صدای بلند برای حقوق و آزادیهای خود بجنگند و در ساختن آیندهی کشورشان سهم داشته باشند.
شاید روزی برسد که کابل دوباره به شهری پر از شعر، موسیقی و فرهنگ تبدیل شود؛ شهری که در آن رویاها به حقیقت میپیوندند و خاطرات تلخ، جای خود را به روزهای شیرین میدهند. تا آن روز، کابل همچنان با وجود همهی رنجها، امید به آیندهای بهتر را در دل خود زنده نگه خواهد داشت.