جمهوری مدارا: اگر به تاریخ معاصر افغانستان نگاهی انداخته شود، سرزمین و دولتی که امروزه به نام افغانستان شناخته میشود میراث امپراتوریای است که به دست احمدشاه ابدالی در قندهار بنیان نهاده شد. نوع نظام و حکومت احمدشاه پادشاهی بود و احمدشاه خودش را پادشاه سرزمینی به نام خراسان میدانست. قلمرو پادشاهی احمدشاه بسی بیشتر از محدودهی جغرافیای فعلی افغانستان و مطابق به خصلت حکومتهای امپراتوری همیشه در حال تغییر و همواره در حال قبض و بسط بود.
با گذر زمان، سرزمین خراسان که قلمرو امپراتوری احمدشاه بود، به افغانستان تغییر نام داده شد و مطابق به اقتضائات ژئوپلیتیک «بازی بزرگ» در قرن نوزده و موافقت دو قدرت رقیب بزرگ بین المللی در آن زمان، بریتانیای کبیر و روسیه تزاری یک حکومت متمرکز با محدودههای جغرافیایی کنونی در افغانستان شکل گرفت. تطبیق کنندهی این طرح و بنیانگذار این دولت متمرکز، امیر عبدالرحمان بود. بعد از آن زمان، مدیریت سیاست و قدرت در افغانستان برهمان پاشنهای میچرخد که این امیر آن را حدود نزدیک به یکونیم قرن قبل پایهگذاری کرد.
از سال 1747 میلادی که صابرشاه کابلی در عمارت «مزار شیرسرخ»ِ قندهار، خوشۀ گندم را به عوض تاج، بر کلاه احمدشاه گذاشت و برپادشاهیاش مشروعیت بخشید تا اکنون 277 سال سپری شده است. در این مدتی نزدیک به سه قرن یکی از مشکلات اساسی و بنیادین که افغانستان با آن روبهرو بوده، بیثباتی سیاسی و انتقال قدرت است. ضرورت به گفتن ندارد که عمر حاکمیت و سلطنت هر حاکم و پادشاهی، بالآخره دیر یا زود، به پایان میرسد و قدرت باید به کسی دیگری منتقل گردد.
چگونگی انتقال این قدرت و حاکمیت در عرصهی مدیریت سیاسی یکی از مسائلی بسیار کلیدی و با اهمیت است که رمز ثبات و اقتدار سیاسی در یک کشور به آن وابسته است. متأسفانه در تاریخ معاصر افغانستان، از عصر احمدشاه تا حال، این کشور هرگز نتوانسته است ثبات سیاسی دوامدار و پایدار را تجربه کند، بلکه آنچه که در طول این مدت به عنوان قاعده عمل کرده، بیثباتی سیاسی و جنگهای خونینی بوده که همیشه بر تصاحب قدرت و انتقال قدرت میان اعضای خانوادۀ سلطنتی و یا مدعیان دیگر قدرت بهراه افتاده است.
نوع حکومت و امپراتوری احمدشاه، پاتریمونیالیستی بود و بر همین اساس، تمام قلمرو امپراتوری را میان اعضای خانوادهاش تقسیم کرده بود. از آنجایی که قاعدۀ انتقال قدرت در امپراتوری احمدشاهی تعریف شده و مشخص نبود و هیچگونه میکانیسمِ از پیش تعیین شدهای برای انتقال مسالمتآمیز قدرت وجود نداشت، بعد از مرگ احمدشاه جنگ میان اعضای خانوادۀ سلطنتی بر سرجانشینی و تصاحب قدرت آغاز شد؛ تا جایی که در مدتی کمتر از یک قرن ما شاهد هشت بار جابهجایی قدرت، میان اعضای این خاندان هستیم و همهی این جابهجاییها، بدون استثنا از طریق زور، با کشتن و کورکردنهای چشمان یکدیگر و با جنگهای خونین صورت گرفته است.
این سنت اختصاصی به میراثداران احمدشاه ابدالی ندارد؛ محمدزاییها که پس از سدوزاییها قدرت را در دست گرفته بودند، جنگ، خونریزی و سرنگونیِ حاکم و حکومتهای موجود را به عنوان تنها میکانیسمی برای انتقال قدرت در دست گرفتند. در دوران سلطهی آل یحیی، سلطنت ظاهرشاه تنها میانپردهای است که در آن برای یک دوران چهل ساله، ما شاهد ثبات نسبی سیاسی در تاریخ معاصر افغانستان هستیم. این ثبات بیخلف نیز، با کودتای سفید داوود خان به پایان رسید. از زمان حکومت جمهوری محمد داوود به بعد، بیثباتی سیاسی بسیار شدیدتر شد؛ بهگونهی که تنها در نیم قرن اخیر، افغانستان پنج بار شاهد سقوط نظام سیاسی از راه جنگ و خشونت بوده است.
شکی وجود ندارد که ثبات سیاسی و استقرار یک نظام با ثبات و پایدار، از پیششرطهای اساسیِ توسعه و پیشرفت در یک کشور است. در فقدان ثبات سیاسی، امکان توسعه وجود ندارد؛ به خصوص در کشورهای جهان سوم که حامل پیشرفت و توسعه دولتها هستند. اگر از این زاویه دیده شود، شاید افغانستان تنها کشور در میان سایر کشورهای جهان است که بیشترین بیثباتی سیاسی را در تاریخ معاصر خود تجربه کرده است. همین بیثباتی سیاسی یکی از عواملی است که باعث شده افغانستان به عقبماندهترین و توسعهنیافتهترین کشور جهان، در قرن بیستویک تبدیل شود و ساکنان این سرزمین، علاوه بر خانمانی و مهاجرتهای گسترده، از فقر شدید و مزمن و از توسعهنیافتگی اقتصادی رنج ببرد.
برای رهایی از این دور باطل، تنها رهیافت ممکن، طرح و پیریزی یک میکانیسم و ساختار نهادمند است که بتواند انتقال قدرت را از راه مسالمت آمیز و بدون جنگ و تباهی ضمانت کند. امری که مفقود است و متأسفانه هیچ امیدی برای روی کار آمدن این میکانیزم، وجود ندارد. زیرا حاکمیت سیاسی در افغانستان، نه بر اصالت و حقوق شهروندی، که بر مبنای روابط اتنیکی(قوم و طایفه) و عناصری از فرهنگ صحرانشینی، شکل و ساخت پیدا میکند. بیست سال حضور جامعه جهانی در افغانستان امیدهای را برای تغییر این منطق خلق کرده بود که با تاسف کشتی به گل نشست و امیدها به یاس تبدیل شد. بنابراین، به نظر میرسد که این مشکل، تا زمان نامعلومی ادامه خواهد یافت و مردم افغانستان همچنان در درد و رنجی ناشی از آن خواهند سوخت.