جمهوری مدارا: بهنظر میرسد که نشست سوم دوحه نمیتواند یک تلاش معنادار و مفید برای حل مسائل افغانستان شمرده شود؛ زیرا تجارب تاریخی نشان میدهد که برجسته کردنِ یک واقعیت بهقیمت بهحاشیه راندنِ و نادیدهگرفتن واقعیتهای دیگر، نه تنها راه حل نیست، بلکه افزودن گِرِه جدیدی بر مشکلات موجود است.
افغانستان جامعهای متکثر و چندصدایی است، دارای تنوع قومی و فرهنگی. لذا برای حل مسائل این کشور، طرحی میتواند به موفقیت برسد که برای شنیدن این صداها، به ویژه صدای زنان و شهروندان آسیبپذیر، مجال و فضای کافی وجود داشته باشد. برعکس، هر طرح و ابتکاری که این واقعیت چندصدایی را نادیده بگیرد، نه تنها کاری از پیش نمیبرد، بل وضعیت سیاسی را بیشتر پیچیده میسازد. پیچیده شدنِ وضعیت به نفع هیچ کسی و هیچ طرفی نیست و همه را از اهداف مهمی چون صلح پایدار، امنیت ملی و بینالمللی و ثبات سیاسی و اقتصادی، دور میسازد.
کاش میشد یک کشوری دارای تنوعات قومی-فرهنگیای مانند افغانستان، با اینگونه رویکردی که ملل متحد در نشست سوم دوحه پیش گرفته است، به ثبات برسد؛ ولی متأسفانه واقعیت اینست که نمیرسد. حذف زنان و صداهای متفاوت، نه تنها برای افغانستان ثبات آور نیست، بلکه با گزارش سینیرلی اوغلو و ارزیابیهای مستقل خود سازمان ملل متحد نیز تناقض دارد. کلیدیترین عنصر در گزارش سینیرلی اوغلو، اشاره به سرفصلهای یک نقشه راه جامع بود که در سه جمله ذیل خلاصه میشود:
می بینیم که مراحل سه گانه فوق بهمثابهی سرفصلهای مهم نقشه راه احتمالی، باهم ارتباط منطقی دارند. حالا اگر تنوعات افغانستان در نظر گرفته نشود و صداهای متفاوت، به خصوص صدای زنان، از این فرایند حذف گردد، اجماع مورد نظر سازمان ملل متحد چگونه و از ترکیب کدام واقعیتهای اجتماعی به میان می آید؟
با در نظرداشت نکات فوق، بهنظر میرسد، جلسه سوم دوحه ثباتساز نباشد. وقتی ثبات از این طریق به دست نیاید، چرا ملل متحد از اعتبارش برای یک چنین رویکردی مایه بگذارد؟!. رویکردی که به مثابهی «پرسه زدن در بنبست» است؛ از یکسو اعتبار این سازمان را جداً صدمه میزند و از سوی دیگر، نه تنها هیچ راه حلی برای مسائل جاری ندارد، بل به تنش و بحران در لایههای عمیقتر دامن میزند.
این یعنی تلاش ناکام، دویدن به سمت پرتگاه و خلق یک بحران دیگر.