خاستگاه فرهنگی تفکر مولوی یحیا عنابی


 خاستگاه فرهنگی تفکر مولوی یحیا عنابی

جمهوری مدارا: مولوی یحیاعنابی، از ولسوالی عنابه‌ی ولایت پنجشیر است. به گفته‌ی خودش در زمان جهاد، هم‌گام و هم‌رزم آمر مسعود شهید بوده و به همین دلیل، گاهی از افتخار حضور در جهاد کلاهِ فخر به آسمان می‌اندازد و نخوت به آدمیان می‌فروشد. آن‌گونه که از سخنان‌اش پیداست، سوادِ تُنُک‌مایه و اندکِ دینی دارد. شاید پراکنده‌گویی و هرزه زبانی‌اش نیز ناشی از معلومات کم عمق دینی‌اش باشد. در زمان جمهوریت متهم به آدم‌ربایی و قتل بوده و مدت چندی را در محبس نیز گذرانده است. گفته می‌شود که به لحاظ سیاسی بی‌ثبات و سبُک‌پای است و در دوره‌ی جمهوریت، گاه در دربار این خوش می‌گفته و گاه در کنار آن مَجیز می‌خوانده. با تغییر وضعیت و سقوط جمهوریت، پوست انداخت و پوستین بدل کرد و ردایی از شرعیت و شریعت را به دوش انداخت و یک‌شبه قُرص طالب شد و آتشین‌تر از هر طالبی، شعار حکومت خدا در زمین و تطبیق احکام الهی و اجرای حدود را سر داد.

در هر روی‌داد که اندک ربط و نسبتِ به هزاره‌ها داشته باشد، خلته‌‌ی بُغض مولوی عنابی پاره می‌شود و ناخودآگاه تیرهای ملامت و مذمت را به آدرس آن‌ها حواله می‌کند. زمستان ساله گذشته و در گیرودار بگیروببند طالبان، که دختران و زنان جوان را به بهانه‌ی حجاب، عمدتا از خیرخانه و برچی می‌رَبودند و به مکان‌های نامعلوم با خود می‌بُردند، مولوی عنابی اَنگ برداشت و با بانگ بلند گفت، "دختران هزاره را بگیرید، ببرید و بزنید و اصلاح کنید." در تازه‌ترین مورد ویدیویی که از مولوی عنابی در شبکه‌های اجتماعی دست به‌دست می‌شود، وی سیماسمر و حبیبه‌سرابی را با طعنه و تشر مورد عتاب و خطاب قرار داده که این دو پیره زن و به تعبیر او «این دو زن کهنه که از هزاره است و شیعه است به سرنوشت بیست میلیون زن عفیفه‌ی افغانستان دست می‌زنند».

از زاویه‌ی دید مولوی عنابی عامل تمام بدبختی زنان افغانستان آن دو زن است. اما، اگر با دید انسانی نگاه کنیم و اگر به راستی آن‌دو زن تأثیر جدی بالای سرنوشت زنان افغانستان داشته و موجب روشن‌گری و روشن‌نگری شده‌اند، بسی جای افتخار است. این می‌رساند که هزاره‌ها در نگرش انسانی بسوی زنان و در راستای تأمین حقوق شان پیش‌گام و پیش‌آهنگ بوده‌اند. این چه جای سرزنش دارد؟ آنان باید الگو و سرمشق پنداشته شوند. از دید مولوی عنابی، کهن‌سالی و پیری آنان مایه‌‌ی طعن و تشر شده و دست‌آویزی برای نیش‌زدن به هویت قومی و مذهبی‌شان قرار گرفته است. آن کیست که در این دیر فانی بسوی فنا نرود و پیر نشود؟ اما آن دو زن که در راستای تامین حقوق بشر و حقوق زنان، پیر شده‌اند، بخت‌یارترین انسان‌های بوده‌اند که عمر شان را در راه پربهایی تأمین حقوق زنان صرف کرده و به پایان رسانیده‌اند، اینک تبدیل به مایه‌های مباهات شده‌اند. غیر از مولوی عنابی‌‌ها، شاید زنان و مردان آزاده‌ی در جهان و افغانستان باشند که با دید انسانی به عمل آن‌ها بنگرند، تحسین کنند و آفرین شان گویند. این‌ گونه است که آدم‌ها تبدیل به الگو و مایه‌ی سر فخری هم‌نوعان و هم‌جنسان شان می‌شوند.

سخنان اصلی مولوی عنابی بر سر خانم زرمینه پریانی است. با سخنان تند و با غِلاظ و شِداد، نسبت به طالبان ابراز ناراحتی نموده که خانم زرمینه را، چرا تمام برهنه نکرده که نیمه برهنه کرده؟ چرا به تعبیر او، ایزارش را نکشیده؟ چرا در کنج زندان نیمه برهنه کرده که سرِ سرک بیرون نکرده و برهنه نکرده؟ چرا به موتر بسته نکرده و تکه‌تکه‌اش نکرده؟

اگر این سخنان را فقط محدود و منحصر به ذهن و زبان مولوی عنابی بدانیم، شاید ارزش پرداختن را نداشته باشد، یک مولوی احساساتی از سر بلاهت و نادانی یاوه‌های را گفته و تمام شده. اما اگر با دید جامعه‌شناسانه بدان صحبت‌ها نگریسته‌شود، یک نشانه‌ی جدی از انحطاط و سقوط در هاویه‌ی ظلمت و تیره‌روزی را می‌بینیم. آشکارا می‌بینیم که مولوی عنابی از مرزهای اخلاق و انسانیت به آسانی عبور کرده و با بستن تهمت و افترا هم اقناع و اشباع نشده، دل‌بخواهانه حکم صادر می‌کند که خانم زرمینه باید تکه تکه می‌شد. هیچ کسی نیست که بگوید چرا؟ و به چه جرمی؟

این دل و جرئت را مولوی عنابی از کجا پیدا کرده؟ که در ملأ عام و در حضور مومنانی که زیر خطابه‌ی او نشسته‌اند، چنین ‌بی‌پرده به عفت، عزت و آب‌روی آدم‌ها چنگ می‌اندازد. اگر مولوی عنابی از هم‌راهی و هم‌دلی مخاطبین خود مطمئن نباشد، آیا بازهم توان گفتن چنین سخنان سخیف را دارد؟  مولوی تا حدی زیادی اطمینان دارد که سخن او، از طرف اغلب افراد حاضر در مجلس و اکثر افراد جامعه‌ی که او در آن زندگی می‌کند پذیرفته می‌شود و مورد تأیید قرار می‌گیرد. در حقیقت صحبت‌های مولوی عنابی، به یک نحو حرف دل اعضای جامعه‌ی مولوی نیز است. اگر جامعه زن‌ستیز نباشد، به کرامت و حق زن حرمت بگذارد، مطابق میل آن‌ها مولوی‌ها ده‌ها آیه و حدیث را در فضیلت زنان خواهند گفت.

پرسش‌های که ذیل آن سخنان خلق می‌شود این‌است که بستر فرهنگی و اجتماعی که مولوی عنابی بدان منسوب است چرا چنین دچار دگردیسی و انحطاط شده؟ مگر آنان مدعی میراث‌داری فرهنگی و فرزانگی این سرزمین نبودند و نیستند؟ مولوی عنابی از کجا و از کدام آبش‌خور فرهنگی ظهور کرده و چه چیزی را به نمایش گذاشته است؟ آیا سخنان او مایه‌ی مباهات است؟ یا مایه‌ی ننگ و شرم‌ساری؟ پاسخ بدان پرسش‌ها، می‌طلبد که روشن‌فکران جامعه‌ی تاجیک دست و آستین روشن‌گرانه بالا زنند و نگذارند که مولوی عنابی‌ها، بیشتر از این مردم را با خود به محاق ظلمت و جهالت ببرد و غرق کند

واقعیت اما آن‌ست که طی نزدیک به پنجاه سال گذشته، ابتدا زیر نام جهاد علیه شوروی سابق، بعد تحت نام مقاومت، در بیست سال اخیر، بازهم زیر عنوان جهاد علیه خارجی‌ها و آمریکایی‌ها، افراطیت در روح و روان اکثریت اعضای جامعه‌ی تاجیک افغانستان رسوخ کرده. در دوره‌ی جمهوریت با استفاده از فرصت و فضای آزادی بیان و آزادی تشکیل حزب و انجمن‌ها، حزب‌التحریر، جمعیت اصلاح و گروه هوادار احیای خلافت از بستر فرهنگی و اجتماعی جامعه‌ی تاجیک سر بر آوردند. طالبان تاجیک تبار که اکنون پنج فی‌صد سهم در قدرت دارند، از همین بستر برخواستند و در کنار طالبان ایستاد شدند و علیه منافع ملی و قومی خود با تمام توان در شمال کشور جنگیدند. این‌ها واقعیت‌های‌اند که باید مورد دقت و تأمل قرار گیرند، هرگز به معنای نکوهش نیست.

امید آن می‌رود که سخنان مولوی عنابی باعث بیداری وجدان جمعی همه‌ی ما و به ویژه بیداری تاجیک‌تباران افغانستان گردد. اگر مواجهه‌ی ما با این پدیده‌‌های ننگین غفلت یا انکار باشد، در موارد دیگر و در زمان‌های دیگر شاهد بدتر از این‌ خواهیم بود.

از سوی دیگر، مولوی عنابی که مدافع آتشین مزاج اسلام است، اگر بدین شیوه و نمط دفاعیات‌اش ادامه پیدا کند آب‌روی کمی که  برای اسلام و مسلمانی در کشور مانده، همان را هم به پایان خواهد رساند. حکایت 14 گلستان سعدی را خالی از فایده نمی‌بینم، که پایان بخش این مقال باشد.

 "ناخوش آوازی به بانگ بلند قرآن همی خواند. صاحب‌دلی بر او بگذشت. گفت: تو را مشاهره چند است؟ گفت: هیچ. گفت: پس این زحمت خود چندین چرا همی دهی؟ گفت: از بهر خدا می‌خوانم. گفت: از بهر خدا مخوان:

گر تو قرآن بر این نمط خوانی

ببری رونق مسلمانی. 

مطالب مرتبط