آن سیه‌چرده که شیرینی عالم با اوست (به مناسبت روز جهانی ماندلا)


 آن سیه‌چرده که شیرینی عالم با اوست (به مناسبت روز جهانی ماندلا)

ملل‌متحد در سال 2009، 18 جولای (دیروز) را به عنوان "روز جهانی ماندلا" که برابر با زاد روز وی است اعلام کرد. از این روز شاید در سطح جهان و به صورت ویژه در آفریقای جنوبی (کشورِ زادگاه نلسون ماندلا) از "مادیبا" گرامی‌داشت صورت می‌گیرد. مردم آفریقای جنوبی، به پاس 67 سال مبارزه‌ی پی‌گیر و بی‌امانِ ماندلا برای تحقق عدالت و برداشتن تبعیض نژادی و رژیم آپارتایدی، همه‌ساله در این روز، 67 دقیقه‌ی از زندگی خود را به یاد ماندلا اختصاص می‌دهند و با رفتار نیکو و انجام یک عمل خیر، می‌کوشند به ماندلا اقتدا کنند و یاد و خاطره‌ی او را گرامی بدارند.

شاید روح رنجور و خسته از ستم قاره‌ی سیا (آفریقا)، خبر نداشت که در روستای دور افتاده‌ی "موزو" در کنار رودخانه‌ی مباشه، در کشور آفریقای جنوبی، در 18 جون 1918، طفل سیاه‌چَردَه‌ی به دنیا آمده است که در آینده تبدیل به الگوی بی‌نظیری از عدالت‌طلبی، آزادی‌خواهی و صداقت برای تمام بشر می‌شود. آن گونه که نلسون ماندلا در زندگی‌نامه‌ی خودنوشت (آتوبیوگرافی) خود، گفته است وی در 18 جون در یک خانواده‌ی نسبتا پر عایله و گسترده به دنیا آمده است. ماندلا در کتاب راه دشوار آزادی می‌گوید، خانواده‌ی پدری‌اش از قبیله‌ی "تمبو" و از قوم "خوسا" است. پدرش رییس قبیله‌ و مشاور سلطان منطقه‌ای بوده است. طبق سنت خانوادگی، ماندلا نیز باید بعد از فوت پدر متصدی شغل او می‌شده؛ اما تقدیر سرنوشت آینده‌ی‌ او را به گونه‌ی دیگری رقم زد که محدود به قبیله و قریه‌ی خود نماند، بلکه الگو و اسطوره‌ی عظیم‌الشان برای تمام بشر و در سطح جهان شد.

ماندلا می‌گوید، در بدو تولد چیزی گران‌بهایی که پدرش به او بخشیده، نام "رولیهلاهلا" است. این نام به لحاظ لُغوی در زبان خُوسایی به معنای "هَرَس کردن شاخه‌ها‌ی درخت" می‌باشد، اما د‌ر زبان محاوره‌ی "آشوب‌گر" معنا می‌دهد. وی می‌گوید هرچند باور به این ندارد که نام هرکس تقدیرش را تعیین می‌کند، اما شاید به نسبت و مناسبت همین نام بوده که ایشان، به جای این‌که رییس سر به‌راه قبیله و تابع وضعیت مستقر و موجود در آفریقای جنوبی باشد، علیه نظم و نظام آپارتاید در آن کشور، می‌شورد و دست به آشوب می‌زند. وی احتمال می‌دهد که شاید پدرش با گذاشتن این نام بالای فرزند تازه تولدش، آینده‌اش را پیش‌بینی کرده و حدس می‌زده، که او علیه تبعیض نژادی، روزی علم طغیان را به اهتزاز در خواهد آورد. ماندلا می‌گوید، زمانی که وارد مکتب شده، نمی‌داند که به چه علت و مناسبت، معلم‌اش نام انگلیسی "نِلسون" را برای او انتخاب کرد. براساس سنت رایج در آفریقای جنوبی آن زمان هر طفلی، که وارد مکتب می‌شده باید یک نام انگلیسی بالایش گذاشته می‌شد. او را گفتند که تو بعد از این "نِلسون" هستی. ماندلا احتمال می‌دهد، شاید به یاد لُرد نلسون ناخدای بزرگ انگلیسی، این انتخاب صورت گرفته باشد، تا او نیز ناخدای بزرگی باشد و کشتی سرنوشت کشورش را از غرق شدن در دریای تبعیض و تعصب نجات بخشد.

نتیجه‌ی آن حُسن تصادف‌ها و انتخاب‌ها کسی شد؛ "نلسون ماندلا". مرد بلند آوازه‌ی به پهنای جهان و به زیبایی عدالت. هرچند اعضای خانواده و قبیله‌اش و هم‌چونان دوستان شخصی‌اش، تا آخر عمر او را به "مادیبا" که نام شیرین و دوستانه‌ی در میان قبیله بود، خطاب می‌کردند؛ اما "ماندلا"  که لقب خانوادگی او بود با شهرت جهانی اش گره خورده است. در جهان کنونی کیست که با شنیدن "ماندلا" عدالت، آزادی، دموکراسی و صداقت به ذهن‌اش نرسد. نام ماندلا با آزادی‌خواهی و براندازی رژیم آپارتاید عجین و درهم‌آمیخته است.

ماندلا در راه دشوار آزادی می‌گوید، "نمی‌توانم لحظه‌ای را در عمرم مشخص کنم و بگویم که از آن لحظه به بعد من به سیاست روی آوردم و در آن لحظه می‌دانستم که تمام زندگی خود را صرف مبارزه در راه آزادی خواهم کرد. آفریقایی بودن در آفریقای جنوبی به این معنا است که فرد از همان لحظه‌ای که چشم به جهان می‌گشاید یک فعال سیاسی است، خواه این حقیقت را تصدیق کند و خواه از آن سر باز زند. یک کودک آفریقایی در بیمارستان ویژه‌ی سیاهان متولد می‌شود، اتوبوس ویژه‌ی سیاهان را سوار می‌شود، در مناطق ویژه‌ی سیاهان زندگی می‌کند، و اگر اصلا به مدرسه برود در مدارس ویژه‌ی سیاهان درس می‌خواند." (ماندلا: ص، 123).

فراز بالا را از کتاب راه دشوار آزادی از آن رو به صورت کامل آوردم تا بدانیم که در رژیم‌های تبعیض گرا، آدم‌ها به صورت خواسته یا ناخواسته، سیاسی متولد می‌شوند، با سیاست رشد-و-نمو می‌کنند، با سیاست زیست-و-زندگی می‌نمایند و با سیاست می‌میرند. ماندلا در سایه‌ی نظام آپارتایدی آفریقای جنوبی زاده شد، حکایت و ترسیم زندگی او در حقیقت روایت زندگی تمام سیاه‌پوستان هم‌تبار و هم‌نژاد اوست که به حکم سیاست از حقوق و امتیازهای انسانی‌شان محروم نگه‌داشته شده بودند. ماندلا طوری که خودش گفته، از همان آوان کودکی با تمام وجود و هستی خویش رفتارهای تبعیض آمیز را حس و لمس کرد. اما هرگز و هیچ وقت  آن رفتارهای ناشایست و ضد انسانی را در بُنِ ذهن و ضمیرش قبول نکرد و نپذیرفت. او تبعیض نژادی را ضد کرامت انسانی آدمیان سرزمین‌اش می‌دانست و در برابر آن از آغاز، تمام‌قد و استوار ایستاد و به آن "نه" گفت. نه‌ای! پر تاوان و پر از ماجرا. نه‌ای! که پای او را در محکمه‌های فرمایشی و ناعادلانه کشاند، حکم حبس ابد را برایش در پی‌داشت، باعث صدور حکم مرگ‌اش شد و سرانجام موجب شد که 27 بهار زندگی‌اش را در تک‌سلول‌های مخوف محبس‌های گوشه و کنار کشور بگذراند.

ماندلا تمام سختی‌ها را برای تحقق عدالت و تأمین آزادیِ آدمیان سیاه‌رنگ تحت ستم رژیم آپارتاید آفریقای جنوبی تحمل کرد. او یک لحظه به حقانیت آرمان بلند انسانی‌اش، به خود تردید راه نداد و در برابر تمام فشارهای جان‌فرسای کارگزاران آپارتاید کوتاه نیامد و سر تسلیم فرود نیاورد، تا آخر در پای آن "نه‌ای" شکوهمند اش استوار چون کوه ایستاد. ماندلا؛ در برابر هیولای رژیم آپارتاید آفریقای جنوبی ایستاد شد، تا به بشر بیاموزاند که رژیم‌های استوار بر ظلم و نابرابری را، می‌توان با عزم متین و معطوف به ایمان صادقانه‌ی آزادی‌خواهی و عدالت‌طلبی از پای درآورد.

نلسون ماندلا آن‌گونه که خودش روایت کرده، برای یک مبارزه سامان‌مند و سازمان‌یافته، عضویت کنگره‌ی‌ملی آفریقا را که یک نهاد سیاسی ضد آپارتاید بود، کسب کرد. رهبری "لیگ" جوانان کنگره را به عهده گرفت، پر شور و شبانه‌روزی به مبارزه مشغول شد. از آن لحاظ که مرام و روی‌کرد کنگره‌ی ملی آفریقا به مبارزه‌‌ی مدنی و خشونت پرهیز معطوف و متمرکز بود، ماندلا نیز در کنار کار سازمانی‌اش، یک دفتر وکالت را گشود تا به عنوان یک ابزار دفاع از حقوق سیاهان از آن استفاده کند. او از دوران که وکیل مدافع بوده حکایت‌های تلخ و تکان دهنده‌ی را از حق تلفی‌های که نسبت به سیاهان صورت می‌گرفته، بازگو می‌کند. او می‌گوید، که چگونه از شهامت اخلاقی و دانش حقوقی خود در برابر ستم‌های رژیم آپارتاید کار گرفته و ایستادگی کرده است. مبارزه‌ی خشونت پرهیزانه و مدنی کنگره‌ی ملی آفریقا، از مبارزات خشونت پرهیز گاندی در هند الگوبرداری شده بود. آن‌ها باور داشتند که سرانجام نظام ظالمانه‌ی اقلیت سفیدپوست را که بر تبعیض نژادی و آپارتاید بنا شده بود، با روش مدنی و خشونت‌پرهیز از پای درخواهند آورد. همان‌گونه که گاندی بریتانیا را در هند وادار به عقب نشینی و تن‌ دادن به عدالت نمود.

در جریان زمان و در ادامه‌ی مبارزات مدنی و خشونت‌پرهیز، کنگره‌ی ملی آفریقا به این نتیجه و باور رسید که رژیم نژادگرای آفریقای جنوبی، بدون فشار نظامی و استفاده از خشونت بالمثل، به صدای حق‌خواهی آنان گوش شنوا ندارد. "نیزه‌ی ملت" به عنوان بازوی توان‌مند نظامی کنگره ملی، به رهبری نلسون ماندلا تشکیل شد و به فعالیت‌های خشونت‌آمیز آغاز کرد. ماندلا به عنوان رهبر نیزه‌ی ملت، وظیفه‌ی خود می‌دانست که برای تابع کردن رژیم، در برابر خواست‌های انسانی کنگره‌ ملی، از فشارهای لازم، مناسب و مؤثر نظامی کار بگیرد. در آن سویِ دیگر اما، رژیم آپارتاید نیز خود را موظف می‌دید که ماندلا را دست‌گیر و به‌دام اندازد و فعالیت‌های نیزه‌ی ملت را مختل و معطل سازد. این جنگ‌وگریز، روزها و ماه‌ها ادامه پیدا کرد و به سال نیز کشید. رژیم در هر نقطه و مکانی چون سایه به تعقیب ماندلا بود، اما او را نمی‌یافت. به گونه‌ی که وجود ماندلا تبدیل به معما شد و از او به عنوان "رازیانه‌ی سیاه" یاد می‌کردند. رازیانه‌ی سیاه نام شفری ماندلا در نزد کارگزاران امنیتی رژیم آپارتاید بود. رازیانه سیاه در هر جا بود، و در عین حال در هیچ جا نبود. قلب هر فرد سیاه‌پوست خانه‌ی حقیقی ماندلا بود. خانه‌ی هر سیاه‌پوستِ تشنه‌ی عدالت، پناه‌گاه و مأمن ماندلا شمرده می‌شد. هر نقطه‌ برای او محلی برای سازمان‌دهی و رهبری گروه‌اش به حساب می‌آمد. چون او برای عدالت می‌رزمید. تمام سیاهان عدالت‌طلب با او همکار و یار بودند.

سرانجام، ماموران امنیتی رژیم آپارتاید موفق به دست‌گیری "رازیانه‌ی سیاه" شد. او را گرفتار کردند و به جزیره‌ی دور افتاده‌ی "روبن آیلند" به تک‌سلولی که درازی‌اش کوتاه‌تر از "قد و قامت" ماندلا بود انتقال دادند. او در آن دخمه 18 سال زیست و خم به اَبرو نیاورد و مصمم‌تر از گذشته به مبارزه‌اش ادامه داد. روزها مجبور به کار شاقه در معدن سنگ با هم‌رزمان خود بود. شب‌ها پای دراز خوابیده نمی‌توانست. وضعیت بهداشتی توهین‌آمیز و غیر انسانی بود. سطلی را در سلول‌اش گذاشته بودند تا در آن قضای حاجت کرده و هر صبح قبل از رفتن به‌سوی کار موظف به شستن آن و سُتره کردن سلول و ماحول‌اش نیز بود. تا جای که ممکن بود و در تصور می‌‌‌‌گنجید، زندان‌بان‌های او از آزار-و-اذیت روحی و روانی، تحقیر، توهین و به ستوه در آوردن کار می‌گرفتند. اما ماندلا، با عزم راسخ و تصمیم خلل‌ناپذیر روزها سنگ می‌شکست و شب‌‌ها با طرح و تدبیری که سنجیده بود پوشیده از چشم نگهبان، کتاب راه دشوار آزادی را می‌نوشت.  

در این مبارزه نفس‌گیر و تاقت سوز، آخرالامر رژیم آپارتاید به زانو درآمد و ماندلا استوار ماند. رژیم آپارتاید مذاکرات پیچیده‌‌ی را با او در محبس شروع کرد. آهسته آهسته سهولت‌های اندکِ را نیز برایش فراهم نمودند و جایش تبدیل را کردند. ماندلا در جریان مذاکرات هیچ‌گاه از خواست عادلانه و انسانی که داشت، نگذشت. تحقق عدالت، دموکراسی، پایان یافتن نظام آپارتاید و برابر شدن سیاه و سفید در استفاده از حقوق شان چیزهای بود که رژیم باید آن‌ها را می‌پذیرفت و در برابرش تمکین می‌کرد.

نتیجه‌ی مذاکرات این بود که ماندلا در 11 فبروری 1990، از قیدوبند رها شد. آن روز در حقیقت تولد دوباره‌ی سیاهان بود. آنان، چونان موج خروشان به استقبال ماندلا شتافتند. صحنه‌های که از آن روز تاریخی در حافظه‌ی تاریخ در قالب ویدیو و فلم باقی مانده، آدم تصور می‌کند آسمان و زمین آفریقای جنوبی با انسان‌های سیاه‌پوست هم‌داستان و هم‌راه شده، در پرتو "نورسیاه" به رقص و پای‌کوبی و دست‌افشانی آمده‌اند. انگار، امید و شادی چون باران از آسمان می‌بارد و چون شکوفه از زمین می‌روید. ماندلا در آن روز از عدالت گفت، از امید گفت، از برابری گفت و از ختم تبعیض نژادی مژده داد و گفت که دموکراسی و برابری می‌آید و نابرابری و آپارتاید به تاریخ می‌پیوندد.

از سخنان ماندلا اکثریت مردمان جهان و سران حکومت‌ها نیز در آن برهه‌ی از تاریخ حمایت و استقبال کردند. ماندلا در 1993 با رییس جمهور وقت رژیم آپارتاید "کلرک" برنده‌ی جایزه‌ی صلح نوبل شناخته شدند. ماندلا در سال 1994 با اکثریت قاطع آرای سیاهان و شاید هم آرای سفیدپوستانی که خسته و متنفر از رژیم آپارتاید بودند، به حیث رییس جمهور آفریقای جنوبی انتخاب شد. ماندلا بعد از انتخاب شدنش به عنوان رییس جمهور، کوشش کرد که در قامت یک داور منصف و مورد اعتماد تمام جوانب ظاهر شود و به زخم‌های آزار دهنده‌ی گذشته مرهم بگذارد. اسقف "دزموندتوتو" را که مرد دانا و برنده‌ی جایزه نوبل در گذشته بود، به حیث مسئول پروسه‌ی عدالت انتقالی انتخاب کرد. تحت نظارت و مدیریت خودش. اُسقف این برنامه‌ی ملی و ملت‌سازی را به نیکوترین وجه به پایان رساند. سفید و سیاه در کنار هم در زیر یک سقف قرار گرفتند، تبعیض و نابرابری رنگ باخت و عدالت برقرار و استوار شد.

با این‌که زمینه‌ها به صورت کامل فراهم بود که ماندلا برای دور بعدی نیز برنده‌ی انتخابات باشد، او از شرکت جستن در انتخابات دوره‌ی دوم امتناع ورزید و گفت که کاندید نیست. ماندلا میز و منصب ریاست جمهوری را یک مسئولیت انسانی می‌دانست، نه مجرایی برای اشباع غریزه‌‌های حیوانی. مسئولیت‌های سیاسی پایان پذیر است، از جایی آغاز می‌شود و در نقطه‌ی پایان می‌یابد، دایمی و مادام‌العمری. آن‌که سیری‌ناپذیر است غریزه نام دارد، نه مسئولیت. ماندلا با این رفتار ظریف و پر معنایش خواست که رسم نو را رواج دهد و بگوید که به سیاست و قدرت این گونه هم می‌شود نگاه کرد.

ماندلا باقی‌مانده عمرش را نیز در راستای رساندن خیر و خدمت به هم‌نوعان و هم‌وطنان خود صرف کرد و تا آخر به عنوان الگو و اسوه زیست. بنیاد ماندلا را تاسیس کرد، کلینیک ساخت، مکتب بنا نمود، کتاب نوشت، در محافل علمی اشتراک کرد، جایزه‌های که از طرف نهادهای بین‌المللی برایش در نظر گرفته می‌شد دریافت کرد و سرانجام در سال 2013 راهی دیار ابدی‌ شد و نقاب خاک به رخ کشید و آرام در "گُوری" که برایش در نظر گرفته بودند، خوابید.

آن‌چه گذشت مروری گذرا و کوتاهِ بر زندگی مبارزاتی ماندلا بود. می‌شود روش و منش او را در هر گوشه‌ی از جهان به کار بست و الگو قرار داد. از ماندلا باید یاد گرفت و درس آموخت که امید بر یأس، روشنایی بر تاریکی،  عدالت بر ظلم غالب می‌آید و پیروز می‌شود به شرط آن‌که عزم قاطع و صبوری توأم با تلاش وجود داشته باشد.

مردم آفریقای جنوبی ماندلا را با لقب‌های اکرام‌آمیز و احترام برانگیز چون "مخلو" (پدربزرگ) و "تاتا" (پدر) در زندگی‌اش خطاب می‌کردند، اکنون بعد از مرگش نیز شاید با آن القاب یادش را گرامی بدارند. به‌خاطر هم‌نوایی با مردم آفریقای جنوبی شاید تمام وجدان‌های بیدار و منصف بشری در سراسر عالم، ماندلا را "تاتا" خطاب کند. یاد آن "تاتا" گرامی باد.

 کلام کوتاهِ از نلسون ماندلا را پایان بخش این نبشته قرار میدهم: "فقر با عدالت ریشه کَن می‌شود، نه با صدقه."‌

مطالب مرتبط