تاملی بر علل و عوامل فروپاشی نظام جمهوری در افغانستان


 تاملی بر علل و عوامل فروپاشی نظام جمهوری در افغانستان

جمهوری مدارا: نظام جمهوری اسلامی افغانستان، در ۱۵ آگست ۲۰۲۱ به سرعت از هم پاشید و طالبان توانستند پس از دو دهه، دوباره قدرت را به‌دست بگیرند. به‌رغم خوش‌بینی‌های کاذب که حول روایت «طالبان از گذشته آموخته‌ و تغییر کرده‌اند»، اما با برگشت به قدرت، طالبان نشان دادند که نه‌تنها تغییر نکرده‌اند، بلکه بی‌نظم‌تر و خشونت‌پیشه‌تر از گذشته شده‌اند. آنان، با کنار گذاشتن قانون اساسی سال ۲۰۰۴، لغو تمامی قوانین و مقررات موضوعه، الغای احزاب سیاسی، تطبیق پالیسی آپارتاید جنسیتی و محدود نمودن حقوق و آزادی‌های بشری شهروندان کشور، یکی از مستبدترین نظام‌های سیاسی در کشور را به‌وجود آورده‌اند.

سقوط نظام سیاسی، هم‌زمان با خروج نیروهای آمریکایی و ناتو نشان داد که افغانستان هنوز در ادامه‌ی گسست‌های تاریخی گام برمی‌دارد و در این دو دهه بنای محکمی برای ثبات سیاسی در افغانستان گذاشته نشده است. سقوط جمهوریت در حقیقت ناکامی روند بٌن و مولفه‌ها و فرایندهای شکل دهنده‌ی آن مانند؛ دولت‌سازی، ملت‌سازی و بنای صلح پای‌دار بود. اما سرعت فروپاشی نظام سیاسی و چگونگی آن، پرسش‌های را مطرح نمود  و موجبات گمانه‌زنی‌های مختلفی را در داخل و خارج کشور به‌میان آورد که پرداختن به آنان مهم و ضروری می نماید.

سقوط نظام جمهوری، روی‌داد معماگونه‌ای است که هنوز در هاله‌ی از راز ها و اسرار نهان باقی است و بدون دست‌رسی به تصمیم‌گیر‌های پشت پرده، اسناد مذاکرات و معلومات مرتبط به آن، گشودن این معما امر دشوار است. تاکنون هرچه خوانده‌ام و شنیده‌ام بیش‌تر انگاره‌های ذهنی و متمرکز بر تحلیل رفتارها و کنش‌گری رهبران حکومت و مسابقه‌ای برای انداختن بار مسئولیت به‌دوش دیگران و فرافکنی مشکلات بوده است. البته توقع هم نباید داشت که رئیس‌جمهور، مسئولین و رهبران ارشد نظام شجاعت اعتراف و پذیرش مسئولیت رهبری به‌سوی سقوط را از خود نشان دهند. زیرا اصرار بر توجیه اشتباه و گریز از مسئولیت در فرهنگ سیاسی ما امر نهادینه‌شده است. در این نوشته تلاش شده است تا به برخی عوامل اساسی ناپای‌داری نظام جمهوری و سقوط آن پرداخته شود. این نوشته تحلیل بر واقعیت‌های سیاسی است که پس زمینه‌ی سقوط و زوال سیاسی را در افغانستان فراهم آوردند.

اول:

موافقت‌نامه بن؛ اساس‌گذاری برای فروریزی

شاید برجسته ساختن مشکلات موافقت‌نامه بن در ۲۰۰۱، برای تبیین سقوط نظام در ۲۰۲۱ مانند تحلیل وضعیت اروپا و ارتباط آن با پایان جنگ سی‌ساله اروپا و امضای معاهده‌ ویستفالیا در قرن هفدهم به نظر برسد. اما، همیشه پایه‌های محکم و اساس استوار می‌تواند دوام و قوامِ نظمِ شکل‌گرفته از آن را تعیین کند. بناءً، پرداختن به مشکلات موافقت‌نامه بن ارتباط وثیقی با شرایط پس از آن دارد. در سال ۲۰۰۱، معمای امنیتی و بن‌بست سیاسی افغانستان با دخالت آمریکا و ناتو شکست و روزنه‌های جدید برای تغییر و تحول گشوده شد. رهبران احزاب سیاسی که اطراف سیاسی افغانستان را شکل می‌دادند، با دو جریان روم  و قبرس در شهر بن آلمان گردهم آمدند تا در نشستی تحت رهبری سازمان ملل روی ساختار سیاسی موقت به توافق برسند.

جانب پیروز قضیه‌ی افغانستان که خود متشکل از احزاب سیاسیی بود که جنگ‌های خونین قبل از طالبان را در کارنامه‌ی خود داشتند و تنها تهدید مشترک طالبان آنان را در گوشه‌ای از افغانستان گردهم آورده‌بود، اکنون با حذف طالبان، اجلاس بن به‌جای این‌که فرصتی برای حل مشکلات اساسی و دیرپای تاریخی افغانستان پنداشته شود، بیش‌تر گردهم‌آیی برای تقسیم قدرت و شکل دادن یک نظم سیاسی توافقی بود که به‌قول آرِن لیپارت، یک کارتل نخبگان سیاسی-قومی به حساب می‌آمدند. این کارتل نخبگان سیاسی، عقبه‌های شناخته‌ شده‌ سیاست و جامعه افغانستان را در بن به بحث نگرفتند و به بن‌مایه‌های منازعه در کشور نپرداختند. آمریکا که بدون برنامه و پلان از قبل تعیین شده، وارد افغانستان شده بود، تلاش داشت تا با این‌ها به نتیجه‌ای برسند و موافقت‌نامه را امضا کنند تا خلٱ سیاسی در کشور به‌میان نیاید. در حالی‌که این موافقت‌نامه در مقایسه با موافقت‌نامه‌های مشابه برای صلح و پایان جنگ و رقم زدن گذار دموکراتیک مانند؛ موافقت‌نامه صلح پاریس برای کامبوج، موافقت‌نامه جمعه خوب بلفاست برای ایرلند یا حتی موافقت‌نامه طایف برای لبنان، از عناصر اساسی و جامعیت لازم برای آوردن صلح خالی بود. در ضمن با کنار گذاشتن طالبان فورمول تعامل منفی را در سیاست افغانستان وارد نمودند که امروز طالبان نیز آن‌را دنبال می‌کند. لخدر براهیمی گفته بود، طالبان شکست خورده بودند و نیروی بالقو به حساب نمی‌آمدند و لذا کنار گذاشته شدند.

اروپایی‌ها ضرب‌المثلی دارند که می گویند، «درپایان جنگ، اگر پیروز شدی، دشمنت را دست خالی به خانه نفرست، چون روزی با دست پر از سنگ برخواهد گشت». بسیاری از آگاهان سیاسی اروپا معتقدند که ظهور نازی‌ها و هتلر درحقیقت نتیجه دست خالی فرستادن آلمان و محکومیت مطلق آلمان درپایان جنگ جهانی اول بود که آلمانی‌ها را بر آن داشت تا از هتلر و حزب ناسیونال سوسیالیست نازی و بلندپروازی‌های آنان حمایت کنند.

داستان مواقت‌نامه بن و کنارگذاشتن جانب دیگر قضیه، یعنی طالبان، مصداق بارز چنین روی‌کردی‌است. طالبان شکست خورده و متواری، دنبال فرصتی برای مشارکت بودند، و به انعطاف سیاسی لازم برای تعامل و هم‌راهی روند جدید رسیده‌بودند. شمولیت بدنه‌ی اصلی طالبان به احتمال زیاد می‌توانست مانع از ایجاد روایت و فضای جدید جهادی شود که در بیست سال تمام، دولت را به چالش کشید و آخر با خشونت به قدرت برگشت و داستان بن را از اساس فروریخت. در نتیجه اینکه صلحی که بر اساس موافقت‌نامه‌ی بن حاصل شد، نسخه‌ی جانب پیروز قضایای افغانستان بود و جانب شکست‌خورده سهم و نقشی در آن نداشت و تلاشی هم برای شمولیت آنان صورت نگرفته بود. هنوز واقع‌بینی لازم در میان رهبران سیاسی افغانستان برای درک ساختار پیچیده و قبایلی پشتون و بافت اجتماعی افغانستان و دینامیزهای منازعه و هم‌چنین رقابت قدرت در منطقه و در میان همسایگان وجود نداشت. به‌علاوه، نبرد در برابر هراس‌افگنی و جست‌وجوی خانه‌به‌خانه برای یافتن ملا عمر و بن‌لادن به‌گونه‌ای ادامه یافت که همان دشمن شکست‌خورده و وامانده را به تجدید قوا و سامان‌دهی مجدد نیروهای آن واداشت. 

حامدکرزی که ریاست دولت موقت را به‌عهده داشت، شامی با هواپیمای نظامی آمریکایی در پایگاه هوایی بگرام رسید و رهبران سیاسی بسیاری با چپن و کلاه قره قل به استقبال او رفتند و تا ارگ ریاست جمهوری همراهی‌اش نمودند. او با بادیگاردهای آمریکایی وارد ارگ ریاست‌جمهوری شد. مردم افغانستان به‌خصوص در لایه‌های سنتی و قبیلوی جامعه پشتون، با هراس و ننگ، رهبری سیاسی کشور و بسیاری از رهبران سیاسی- حزبی که با همین بادیگارها و سگ‌های تجسسی آمریکایی به مساجد و میان مردم می‌رفتند را نظاره می‌نمود. این‌ها کار عاقلانه‌ای نبود و توجیهی نیز نداشت بلکه در عوض به بیگانه‌سازی لایه.های سنتی و طالب‌پرور جامعه کمک می‌نمود.

ساختار بن به‌گونه‌ای طراحی شده بود که تداوم نظم سیاسی را به چانه‌زنی‌ها و توافق‌های امتیازطلبانه‌ی کارتل رهبران سیاسی وابسته می‌ساخت. بنأً در طول دهه‌ی اول پس از بن، هم‌چنان ادامه یافت. فردمحوری نهادینه‌شده در این دیزاین سیاسی، کلیت چیدمان سیاسی و نوع نظام را در یک بافت قومی و با بخت‌آزمایی شخصی سمت‌وسو می‌داد. آقای یونس قانونی هوای صدارت داشت و آن‌را در قالب تیوری «تاجک قوم دوم پس از پشتون‌ها و منازع اصلی قدرت که باید جای‌گاه دوم را در سلسله مراتب قدرت داشته باشد»، تیوریزه و برای نظام صدارتی کمپاین می‌نمود. اما مارشال فهیم که شاخص‌ترین چهره سیاسی تاجک‌ها پس از احمدشاه مسعود بود و خود را وارث قدرت نظامی او می دانست، با این ایده مخالف بود و فکر می‌نمود که در این‌صورت او در مقام وزیر دفاع باید زیردست یونس قانونی کار کند. آقای خلیلی نیز در نظام صدارتی جایگاه مشخص سوم را برای هزاره‌ها نمی‌دید و بنأً بر نظام ریاستی با چند معاون تاکید می‌نمود که در مسوده اول قانون اساسی نبود و تنها در شب آخر بر اساس توافق، یک معاون را به دو معاون تبدیل نمودند. در تعامل سیاسی رهبران، روایت سیاسی وجود نداشت و تنها منافع شخصی و حزبی بود که آنان را به پیروان سیاست ارگ تبدیل نموده بود. در حالی‌که نخبگان پشتون به شمول آقای کرزی به بهانه ضرورت اعاده اقتدار مرکزی و از میان بردن قدرت‌های دولت گریز محلی، تمرکز گرایی نهفته در نظام ریاستی را به نفع خود می‌دیدند. این آشفتگی سیاسی، دولت را در حد انجام وظایف یک ارباب یا خان محلی تقلیل داده بود و سیاست‌گذاری کلان اقتصادی و سیاسی که موجبات تغییر بنیادی را فراهم سازد، حد اقل به‌صورت باید و شاید انجام نیافت.

ادامه این مطلب در بخش بعدی نشر خواهد شد. 

مطالب مرتبط