جمهوری مدارا: ایمانویل کانت، فیلسوف قرن 18، روشنگری را «خروج آدمی از نابالغی بر خویشتن خود» تعریف میکند. از نظر او، نابالغی تنها گیرماندن در نفهمی و یا بدفهمی نیست. بلکه نابالغی را «ناتوانی در بهکار گرفتن فهم خویشتن بدون هدایت دیگری» میداند. به اعتقاد کانت، «خوداندیشی» اصل بنیادین روشنگری است ( احمدی، ص 242). از تعریف کانت برمیآید که او تفکر مستقل و پویا را اساس روشنگری میداند. تفکر مستقل و پویا، در گرو آزادی اندیشه است. اندیشمندان روشنگری برای این مفهوم هیچگونه حد و مرزی قائل نیستند. آنان معتقدند که در پرتو روشنگری باید همهچیز را مشاهده کرد و شناخت. روشنگری در پرسش از ماهیت چیزها، چنانکه گفتیم، هیچگونه محدودیتی را بهرسمیت نمیشناسد. به باور نویسنده، روشنگری عصر امانی در میان گونهها و برداشتهای مختلفی از روشنگری، بیشترین خویشاوندی و سنخیت را با این قرائت و تعریف دارد؛ زیرا در اندیشه و عملکرد اماناللهخان، برخی از شاخصها و نمودها دیده میشود که به سادگی نوع نگاه ما را نسبت به خودش تعیین میکند؛ او در همه سخنرانیها و صحبتهای که از خودش بهجا گذاشته، در جستجوی احیای مقام آسیبدیده «انسان» در جامعهی افغانستان بود؛ او درک کرده بود که شاهان قبل از او، در سایهی حاکمیت «اهریمنهای فتوا» و «بتهای معرفتی»، انسانیت را در این جغرافیا قربانی ملغمه قوم و مذهب نموده و بهرسمیت نشناخته است. شاید امان الله پیشبین وضعیت افغانستان در زمانهای مابعد خودش نیز بود؛ می دانست که راه رسیدن به «بلوغ فرهنگی و مدارای انسانی» در این کشور، تکیه بر تجدد و روشنگری است؛ هیچ آموزش و تئوری دیگر نمیتواند همانند الگوی روشنگری، بیطرفانه مسیر توسعه را هموار سازد؛ این سنجه در منظر امان الله میتواند در مولفههای زیر به صورت واقعی صورتبندی شود.
یکم) احیای جایگاه انسان در فرهنگ افغانی
اصالت بشر و توجه به حقوق و آزادیهای بشر، در کانون نظریه روشنگری قرار دارد و امان الله خان نیز دریافتهبود که رویکرد حاکمان پیش از او، به انسانیتزدایی انجامیده است و انسان افغانی به گونهی ددمنشانه تحقیر شده و منزلت او در خطر قرار گرفته است. سیاست اصلاحات او و وضع قوانین در این زمینه، تکاپویی در برابر انسانزدایی و لگدمال کردن ارزشهای انسانی، از سوی خداوندان شمشیر، مکنت و تزویر بود. شکلهای گوناگون بردگی و بهرهبرداری ابزاری از انسان افغانی و اعمال خشونتهای همچون؛ نسل کشی، بردگی، فروش انسان، استثمار دینی، زن ستیزی، برخورد نادرست با مسئله قوم و بسا مسائل دیگر در این سرزمین قواعد پذیرفته شدهی بازی بود که تا امروز تن و روان آدم را میلرزاند. امان الله خان همراه با هواداران جنبش مشروطیت اول، توانست تا حدودی بر اهریمن سرکوب، هتک حرمت و حذف انسان غالب گردد، یا حداقل غیر انسانی بودن وضعیت گذشته را در عمل نقد کند.
دوم) گریز از خرافهپرستی دینی
روشنگری امانی اگرچه به معنای امروزی، نو اندیشی دینی نیست؛ که در آن بر تئوری های فلسفی، کلامی و خردگرایی تفسیری تکیه شود. اماناللهخان از آدرس نهاد سیاست، بیش از هر امر فکری دیگر، به خوداندیشی انسان افغانی و اصلاح دینداری در جغرافیای فقاهت افغانی توجه مبذول داشت؛ او در یکی از سخنرانیهایش جسورانه بیان میکند: «به خرافات عقیده نداشته باشید، زیرا بعضی از این ملاهای بیخرد، دین را زنجیری برای فریب شما ساخته است» (سخنرانی قندهار، بعد از سفر اروپا). او در مدارس دینی میزان نفوذ ملاهای دیوبندی هند را کاهش داد و ارتباط با این مرجع را ممنوع ساخت. محاکم غیر رسمی را در سرتاسر کشور منع اعلام نمود و حتی بر نظام قضایی افغانستان، مبتنی بر منافع اقلیتها، بیواسطهها و بهخصوص زنان، نظارت رسمی اعمال کرد. او یک روشنگر «دینستیز» نبود، ولی به شدت جانبدار محدود ساختن نقش افراطگرایان دینی در مسائل مربوط به سیاست و جامعه بود و همچنان در پی فروچیدن دامن تعصبات مذهبی از این دو قلمرو. گرفتاری او این بود که ملاهای زمانش، خود را قیّم مردم میدانستند و هردم فتوای قتل و حذف صادر میکردند؛ به تعبیر کانت، مردم را موجوداتی نابالغ میانگاشتند. روشنگری امانی با دین به ستیزه برنخاست، بلکه «مذهب سازمانیافته» توسط جریانات افراطی را به چالش کشید.
در عصر اسلاف امان الله، دین و شریعت، فشار و اختناق و شلاق و شکنجه را جایگزین آزادی، معنویت، اخلاق، مدارا و بردباری کرده بود؛ مگر نه اینکه: عبدالرحمان با تیغ شریعت و اوامر دین، کلهمنارها ساخت؟ مگر فتوای دینی نبود که امر قتل عام و اسارت صادر شد و واگنهایی از زنان اسیر و برده همچون محصولات لیلام بر بازارهای کشورهای دیگر صادر گردید؟ جدا از عبدالرحمان، همهی ما خواندهایم که شاهان ماقبل او، با همین دین چهها که نکردند. واقعیت این است که روشنگری امانی، دینپذیر است اما دین و شریعتی که با انسانیت در ستیز نباشد و فتوای نسلکشی را صادر نکند. روشنگری امانی در پی عقلانی کردن امور و آزادساختن آدم افغانی از قیدوبند «خرافهی دینی» بود که با آیینها و آموزههای ناب دینی تفاوت داشت.
به اعتقاد من، روشنگری امانی در رویکرد به خرد و در نگرش به انسان دیندار بهعنوان موجودی خردمند، خوداندیش و دارای اختیار و حق، راه درستی را برای کشور و جامعهی ما گشود؛ او باب جدیدی از سیاستورزی را با ادبیات جدید سیاسی معرفی کرد که نه قبل از او و نه بعد از او کسی این جسارت را کرده است.
سوم) ترویج تفکر قانونپذیر
روشنگری در نگاه یوهان بنیامین ارهارد، «غایت جامعه مدنی» است. او با ناکام خواندن قوانینی که سعادت مردم را وجههی همت خویش قرار دادهاند، معتقد است که دستیابی به سعادت به دست خود بشر فراهم میشود. ارهارد، هدف بنیادین روشنگری را رسانیدن مردم به عدالت متکی بر پذیرش قانون میداند. در روشنگری امانی پذیرش اصالت قانون به عنوان معیار روابط شهروندی، اساس و قاعده است؛ در همین راستا اماناللهخان پیش از هر موضوع دیگر اقدام به تاسیس نظام حقوقی در افغانستان نمود، او علاوه بر تصویب قانون اساسی به نام «نظامنامه دولت علیه افغانستان»، چندین قانون و لوایح دیگر را نهایی و تصویب کرد، آزادی و مصئونیت شهروندان را به رسمیت شناخت؛ مثلا در ماده نهم قانون اساسی حکومت امانی آمده است: «کافه تبعه افغانستان آزادی حقوق شخصی خود را مالک هستند». در ماده هشتم این قانون نگاشته شده است: «همه افرادی که در مملکت افغانستان میباشند بلاتفریق دینی و مذهبی، تبعه افغانستان گفته می شوند». و در ماده دیگر: « همه از حقوق مساوی برخورداری دارند.»(غبار، ص 675)
شاه امان الله ضمن تصویب قانون، اقدامات عملی دیگری نیز در راستای تامین عدالت نمود؛ مثلا اصلاحات اراضی، تلاش برای رفع ساختار طبقاتی در جامعه، تامین حقوق زنان همسان با مردان، همگانی ساختن آموزش و بسا اقدامات دیگر.
اما برخلاف نظر ارهارد؛ هدف امان الله خوشبختی و سعادت جامعه افغانی است؛ بنیامین ارهارد روشنگری را صرفا تلاش برای تامین عدالت میداند نه الزاما تامین خوشبختی. اماناللهخان اما، می گوید: «شب و روز کارکنید تا کشور تان ترقی کند و بگذارید زنان نیز کارکنند. شرم است که یک زن اروپایی کار میکند و کشورش مسیر ترقی میپیماید، اما زنان شما در خانه مینشینند.» او نگاه شهروندی بر مسایل اساسی داشت و مخالف هرنوع تحکم بود. همه در برابر قانون مساوی است و همه باید قانون را بپذیرند.
چهارم) حقوق و آزادیهای انسانی
اگرچه پارادایم حقوق بشر، محصول دنیای پس از امان الله است و با تصویب اعلامیه جهانی حقوق بشر در سال 1948 وارد ادبیات حقوقی دولتها و مجامع جهانی شده است. در مطالعه تاریخ امانی اما، شاخصها و مولفههای حقوق بشر همچون حق آموزش، مسکن، شغل، آزادی مذهب، آزادی بیان، لغو بردهگی مسائل و موضوعاتیاند که برای اولین بار در تایخ سیاسی و اجتماعی افغانستان به عنوان معیارهای زندگی انسانی مورد توجه قرار گرفت؛ کرامت انسان و رعایت حقوق انسانها از اهم مواد قانون اساسی این دوره است که برخی از مواد آن در همین متن نقل شده است. به روایت میرغلام محمد غبار، در آغازین روزهای حکومت او، هزاران بردهی هزاره آزاد گردیدند. تنها در شهر کابل در حدود هفتصدوچند برده از دربار اربابان و دولتمردان رها گردیدند(غبار، ص 676). این امر باعث شد، مردم هزاره به شاه امانالله وفادار باقی بمانند و حتی در وقت اغتشاش حبیبالله کلکانی تا آخرین لحظه و سقوط او، دست از طرفداری شاه نکشیدند.
آزادیهای انسانی معیار عمل شاه امانالله بود؛ در ماده دهم نظامنامه آمده است: «حریت شخصیه از هرگونه تعرض و مداخله مصئون است و اصول اسارت بالکل موقوف است». آزادی عقیده، آزادی بیان، آزادی مطبوعات، آزادی تجمعات در چارچوبه قانون از مولفه های سیاست نوگرایانه اماناللهخان است. در این دوره بیش از 13 نشریه آغاز به کار کردند، کلیه تجمعات و مراسم مذهبی آزاد اعلان گردید و هیچ کس حق نداشت محدودیت عقیدتی وضع نماید ویا به اعتقادات کسی اهانت روا بدارد. در زمان شاه امان الله مراسم مذهبی آزاد و پیروان هر مذهبی به شمول هندوها در حقوق مساوی گردیدند. «در مجالس مشوره کابل، غزنی و جلالآباد و انجمن معارف کابل یکیک نفر از نمایندگان انتخابی هندوهای افغانستان شامل و در امور اداره سهیم گردیدند. قید رنگ زرد از معجر و دستار هندوها با باقیات پول جزیه مرفوع گردید و اولاد هندو در مدارس ملکی و نظامی(لیسههای حبیبیه و حربیه) و افسری قبول شدند (پیشین، ص 676)
بنا براین؛ اماناللهخان همچون بنیانگزار نوگرایی و روشناندیشی در افغانستان توجه بنیادین به روابط انسانی معطوف به خرد جدید داشت، او بیش از هرچیز دیگر به گفته ایمانویل کانت، به عصیان و «شجاعت تفکر» می اندیشید؛ اینجا باید عقل آدمی شجاعت «آزاد اندیشیدن» و «خوداندیشی» را پیدا کند. او باور داشت که برای رهایی باید راه نجات از «ناتوانی در بهکار گرفتن فهم خویشتن بدون هدایت دیگری» یافته شود. تا کنون همهچیز در این جغرافیا بر اساس روایتهای سنگی، تلقین و تزریق شده است؛ در حالی که هیچ انکشافی بدون تفکر و خردورزی تازه ممکن و میسر نمیشود. او بسی به دنبال الگوهای تعمیمیافته از روشنگری در سطح جهان نیز بود که در بهدست آوردن آن سه حلقهی کلان تعامل را با جهان برقرار نمود؛ کشورهای اسلامی، کشورهای غربی و روسیه به عنوان یک قدرت شرقی سوسیالیستی.
در نتیجه، نوگرایی وروشنگری عصر امانالله یک استثنا در تاریخ سیاسی افغانستان است که تقلا و تلاشی برای نجات و رهایی انسان افغانی از گونههای مختلف اسارت و نابالغی است. سیاستهای انسانمدار او منتج به آزادیهای سیاسی و اجتماعی و ترویج ارزشهای جدید گردید که پیش از هرکس دیگر تودهها از آن سود بردند. الگوی که در این عصر ترویج شد، برای وضعیت امروز نیز کارایی دارد، چهاینکه راه حل بحران افغانستان فقط و فقط مراجعه به مدارای دینی و انسانی و احترام به حقوق دیگران است. الگوهای استبداد و حذف هیچگاهی منتج به ثبات نگردیده و منازعه را تشدید کرده است.
1. احمدی، بابک، (چاپ سیزدهم: 1400) مدرنیته و اندیشه انتقادی، تهران، نشر مرکز.
2. غبار، غلام محمد، (چاپ اول: 1390) افغانستان در مسیر تاریخ، جلد دوم، کابل، انتشارات عرفان